کتاب و هنوز آفتاب بر کوچه می تابد مجموعهای است از سه داستان کوتاه: ۱- رویای بیتا ۲-و هنوز آفتاب بر کوچه می تابد ۳- شب بود و باران
هرچند از نظر نویسنده، داستان دوم را اصلی ترین داستان کتاب دانسته است. اما بعد از انتشار کتاب، نظرات مختلفی دریافت شد که اکثرا رویای بیتا را نقطه عطف این مجموعه میدانستند. شاید از آن جهت که داستان بر پایه اتفاقهای ماورایی نگاشته شده.
راوی هر سه داستان دختران جوان هستند. دخترانی که هر کدام دل به رویای خود سپرده اند. بیتا و داستان عشق و علاقه اش به کاوه، استاد شیمی دانشکده علوم پایه...
بهاران و تصویری از خاطرات محو دوران کودکی و احساسی که به دکتر خشایار افشار، تنها همسایه آنها در کوچه بن بست دارد...
سارا، دختر نقاش و ماجرای تابلویی نیمه تمام که در شبی بارانی کامل میشود...
در رویاهایم غوطه می خوردم که گفت: " این هم عکس خودمه، همینجوری چند روز پیش بخاطر تو گرفتم!" و عکس را بیرون آورد و به من داد. نگاهش کردم. همان خشایار، همان کاوه، همان مرد جوان که بهاران کوچک را به پدرش رسانید. با موهایی قهوه ای و خوش حالت، چشمانی روشن، صورتی زاویه دار. نگاهم را از عکس بصورتش دوختم. با لحن جالبی گفت:" نمیدونم تو چی توی این قیافه دیدی که دوست داری عکسهای منو نگه داری!"
- "شما از زمانی که من بچه بودم، همراهم بودین تا به الان. شما دوست خوب من هستین. تنها دوست من در دنیا!"