زمانی که صحبت از هنر به میان میآید انسان ناگزیر به کمال و زیبایی می اندیشد گاه میتواند این زیبایی حاصل تامل و تکامل انسان در محیط باشد و یا میتواند امر الهی باشد که انسان را ذاتاً بسوی هنر سوق بدهد. در واقع با نگاهی کوتاه به سیر تاریخ میتوانیم گرایش انسان را به هنر بیشتر و عمیقتر درک کنیم. میتوان گفت که در واقع هنر نماینده ای از احساسات و روحیات هر قوم است و چون ذوقیات ملل متفاوت است هنرهای مردم هم که تراوشهای روحی آنهاست از یکدیگر متمایز میباشد. حتی میشود که آن را دسته بندی هم کرد چه از دید حکومتها، جغرافیا و اقلیم آن مناطق یا حتی دین و مذهبی که برای هنر مرز قائل میشد همانند قرون وسطی در اروپا که عملاً هنر در خدمت کلیسا بود. هنر سرچشمه زیباییهاست بدین منظور که عقل واسط اصلی این مبانی میشود که در فعل خود هنر بالا و حتی سرچشمه خداوند میبیند زیبایی از نگاه سنتی خیر بودن فایده داشتن و مقدس بودن بیان میشود. به طور مثال علت به وجود آمدن فرش را میتوان عملکردی بیان کرد اما به آن نقش میدهند که مقدس و معنا پیدا کند که در واقع زیبنده و شایسته به دید بیاید و درک شود.