و خورشیدی که به خدا ایمان داشت
بارانی که قرین رحمت بود
به هنگام زمانه ای بیدار
بارید و رو به دریا گفت
جمله هایی ز دانش آذر
از صخره هایی بی جانتا سواحلی پر از اوهام
بخشش هزاره ی دریا
آن منت دوباره ی امواج
شوری قطرات کف آلود
تا سراب جزایر متروک
و کشتی های غارت و برده