در کتاب شیانه، تالیف نصرت الله کامیاب تالشی، با دختری به نام شیانه آشنا می شویم که ماجراهایی جالبی را رقم می زند و در آخر هم به سزای کارش می رسد.
در بخشی از کتاب شیانه می خوانیم:
«سلامه» هم از بچّه ها تشکر کرد و راهی منزل خود شد. از آن جا به خانه خود رفت و پس از دو سه روز به خانه ی «سامیه» سری زد. «سامیه» هم نگران اوضاع برادرش بود. از مادرش وضعیّت «شیانه» را پرس و جو شد. «سلامه» گفت: «زبان تلخی ها و ایرادهای نیش غولی «شیانه» هیچ وقت تمام شدنی نیست، به نظر من اگر او سه هزار سال هم آموزش ببیند باز طرز فکرش عوض نخواهد شد. به قول شکسپیر: حقیقت برای هر کس همان است که قلب او پذیرفته است.»
«سامیه» گفت: «باید چاره ای اندیشید و یا مثل برادرم، بی خیالی طی کرد.»
«سلامه» گفت: «رفتار متناقض و غیر عادی او در منزل همه زاییده ی همان رفتار پدر و مادرش در ایّام کودکی اوست که شخصیّت خود او در آن قالب شکل گرفته و چیزهایی هم به ارث برده است. برخی اوقات چنان بی شرمی و بدخُلقی می کند که انسان های ماقبل تاریخ هم چنین کارهایی نمی کردند.»
«نورا» قدردان مادربزرگ بود، خدا را شکر می کرد که چنین مادربزرگی دارد. او پدربزرگش را ندیده بود و در زمان حیات او، اصلاً پدرش ازدواج نکرده بود.
او می گفت: «امیدوارم روزی بشه که من هم به مادربزرگم خدمت کنم و ذر ّه ای از محبت های او را جبران نمایم.»
«نوشا» در دانشگاه آکسفورد استادی موفق بود. او هم مشغول تحقیق بود و هم تدریس می کرد، دو سال مدّت کمی نبود، او مقاله های زیادی را نوشت و یک کتاب نیز درباره ی نحوه ی تدریس زبان انگلیسی به دانشجویان غیر انگلیسی زبان، به رشته ی تحریر درآورد.
او فقط ایّام (کریسمس) به ایران می آمد. «نوشا» با استادان و دانشجویان زیادی آشنا شده بود. او چند نفر استاد و دانشجو را نیز جهت بازدید از دانشگاه های کشورش، به پایتخت دعوت کرده بود. عدّه ای از آنان هم آمده بودند و از کشور «نوشا» خاطرات خوشی داشتند.
کنگره :
PIR8184 /الف855ش9 1395
شابک :
978-964-374-696-4