کتاب زخمی لبخند روایتی از زندگی شهید علی خلیلی مربی جهادگر به قلم خانم زهرا یوسفیان است.
خودت
ببین با من چه کردی، پسر!
لرزهای
که توی تنم افتاده، تمامی ندارد. نه از ترس است و نه حتی از خشم.
خودم را آماده کرده بودم. این بار باید خوب از او حرف میکشیدم و از ته دلش باخبر میشدم. بارهای قبلی که بهاسم مددکار میرفتم ملاقاتش، پیش از آنکه بخواهم کاری غیرعادی کنم، ملاقات را تمام میکردم. لابد او هم با خودش میگفت: «این هم مثل بقیه! مددکار یا وکیلی که کاری از دستش برنمیآد.»
برای همین بود که با بیمیلی جواب سؤالهایم را میداد و میگفت: «هیچکس نمیتونه برام کاری کنه. مادرش رضایت نمیده.»
دلم رضا نمیداد، علیجان. پیشتر هم بارها حرفش را پیش کشیده بودی؛ ولی ته دلم راضی نبود. حتی حرفها و خواهشهایت هم نتوانست دلم را راضی کند. ولی خب، از تو چه پنهان، این جملهات که بار آخر گفتی «هر تصمیمی خواستی بگیری، حضرت زهرا رو در نظر بگیر»، مدام توی ذهنم بود و دلآشوبهام را بیشتر میکرد. باور کن سخت است. بخشیدن سختترین کار این دنیا بود برایم. برای منی که تو را آن شب و در آن حال دیدم. نمیتوانستم، علیجان. آن شب، تو در عالم دیگری بودی و من روی زمین و بین آدمها و مقابل جسم نیمهجانت، لحظاتی را گذراندم که هرگز نمیتوانم زخمش و سوز آتشش را فراموش کنم. حالا هر لحظه نبودنت نمکی است به این زخم کهنه.