دانیل کلمان در کتاب زیر آفتاب توانسته به گونه ای خاص جزییات زندگی انسان های دور و برش را توصیف کند. او با نگاهی متفاوت به پیرامونش توانسته ذهنیت و دیدش را نسبت به اطرافیانش تغییر دهد.
آقای دانیل کلمان (Daniel Kehlmann) متولد سال 1975 در شهر مونیخ، نویسنده معتبر معاصرِ آلمانی - اتریشی است. وی هم اکنون گاه در شهر وین (اتریش) و گاه در شهر برلین (آلمان) ساکن است.
کلمان نویسنده جوانی است که از ۲۲ سالگی آغاز به نوشتن کرده است. نخستین رمان کلمان با عنوان «تصور برن هلن» در سال ۱۹۹۸ منتشر می شود. آخرین رمان کلمان که به تازگی در سال ۲۰۰۹ منتشر شده «شهرت» نام دارد و جزء پرفروش ترین آثار ادبی است و به لحاظ فروش در رده چهارم آثار آلمان قرار دارد. کلمان بارها در مصاحبه ها اعلام می کند که من به دنبال نوشتن یک اثر مفسر نیستم. اثری می نویسم که دوره ساز باشد.
دانیل کلمان از لحاظ سبک نوشتاری جزء دسته "واقع گرای جادویی یا رئالیسم جادویی Magischer Realist" به حساب می آید. قهرمانان آقای کلمان در یک "واقعیتی" زندگی می کنند که به نظر ما آشنا می آید و با مرزهای حقیقت پهلو می زند، حتی اگر آن شخصیت ها نامأنوس و تا حدودی غیر واقعی باشند.
در بخشی از کتاب زیر آفتاب (Unter der Sonne) می خوانیم:
قطار زوزه ای کشید و کرامِر را از خواب بیدار کرد. سپیدارها، بیرون، پرواز می کردند و می گذشتند، ستون های تیره ای که سر به آسمان برده بودند، در دور دست ها نخل بود و خطی که چشمک می زد: دریا. کرامر، در جهت خلاف مسیر قطار نشسته بود. درخت ها در چشم انداز او جوانه می زدند، استراحت می کردند، آرام تر می شدند و در روشنایی تحلیل می رفتند. آسمان، آبی تیره بود و بی ابر، خورشید بزرگی، داشت از خط الراس بالا می رفت. چمن ها در افق، از موج های لطیفی بالا می رفتند: تاکستان هایی که در مه به سختی دیده می شدند.
واگن تقریبا خالی شده بود. کرامر پیش از آنکه خوابش ببرد، ناراحت شده بود که چرا جایی در سایه پیدا نکرده. اما الان می شد، بلند بشود و روی صندلی روبرو بنشیند. جز او، پیرمردی آن جا بود که سرش را به شیشه تکیه داده بود و با دهان بی دندانش خرناس می کشید. زن چاقی هم بود که فقط پشت گردن و موها و دست گوشتی اش که روی دسته صندلی انداخته بود، دیده می شد؛ دختری هم روی صندلی کناریِ صندلی روبروی پیرزن نشسته بود، دختری بلوند، یازده - دوازده ساله که لباس تابستانی بی آستینی به تن داشت. کرامر، باز از پنجره به بیرون نگاه کرد. روستای، بام های قرمز، خانه هایی سنگی، مردمی در خیابان هایی کثیف، کامیونی کهنه که پشت راه بندی ایستاده بود. کاخی که کمی کج و کوله بود، بعد، دوباره سپیدارها و کاج های چتری. عالَم بُن وارد.
بالاخره. نور بن وارد، درخت های بن وارد، دریای بن وارد.
کنگره :
PT2678 /ل8ز9 1390
شابک :
978-964-374-369-7