نام رضا رهگذر (محمدرضا سرشار) در ادبیات کودکان و نوجوانان انقلاب ما نامی
آشنا است. او در اردیبهشت سال ۱۳۶۵، که سفری به جبهههای جنوب داشت،
یادداشتهایی را به همراه خود آورد، که محصول دیدهها و شنیدههای او از
رزمندگان نوجوان بود.
حالت مخصوصی دارد، بیشتر در خود است. انگار چیزهایی زیادی در درون دارد، که با آن ها مشغول است.
کسی چه می داند! شاید خاطرات دوستانش- همسنگرانی که مدت ها مثل برادر، پشت به پشت هم، با دشمن جنگیده اند - او را این طور به خود مشغول کرده است؛ دوستانی که لحظات تلخ و شیرین بسیاری را با هم گذرانده اند و شاید، حالا، در جبهه های دیگر، یا پیش خدایشان باشند.
این ها را از حرفی و نگاه مخصوص همیشگی اش حدس می زنم. مدام به دور دست ها نگاه می کند؛ حتی لحظه ای که با تو مشغول صحبت است. انگار به دنبال چیزی می گردد، کسی را جستجو می کند، یا... شاید... کسی چه می داند!