بادش را کنار گوشم احساس کردم. صدایش توی مغزم می پیچید و دور و نزدیک می شد. نشست روی صورتم. تکانی به گونه ام دادم و نصف صورتم تیر کشید. کم کم صداها بیشتر شد و واضح تر. ظاهراً مخلوط خون دلمه بسته با شیرابه ی زباله، ملاط خوبی برای ذائقه شان بود.
زیرم، نرم بود؛ ولی حکم تشک زرد آب بسته ی مسافر خانه هایی را داشت که نه ناهمواری اش، بلکه بوی تعفن تجزیه ی لکه های خشکیده ی اسپرم و خونی که به مرور زمان صورتیِ چرک ...
کنگره :
PIR۸۳۳۵ /ط۳پ۵ ۱۳۹۷
شابک :
978-622-6041-16-4