کتاب فرشته دوزخ، رمانی ایرانی به قلم مسعود تهرانی است که داستان وقایع زندگی یک نمایش نامه نویس را روایت می کند.
فرامرز یک نمایش نامه نویس است که با گروه هنری اش کار می کند و همسرش نیز در تئاتر او نقشی بر عهده دارد. در تمام کتاب، جریان نمایش فرامرز، بازیگرانش و دغدغه های او برای به پایان رساندن نمایش نامه شرح داده می شود. نقطۀ عطف ماجرا این است که اصل داستان و نمایش نامه آن قدر در هم می آمیزند که گاهی خواننده مرز بین داستان اصلی و نمایش نامۀ فرامرز را متوجه نمی شود.
در بخشی از کتاب فرشته دوزخ می خوانیم:
- هشتصد سال برای یافتن دختر ترسا بهشت را گذاشتم زیر پا. به آن حوری که همه اش دنبال من بود گفتم خسته ام کردی. اگر دختر ترسا هستی بگو وگرنه برو که از شوان عمر من خسته می شوی. دل من دلدلی است که بوی آن هر نفس کشی را از خود دور می کند. هرچه بیشتر دنبالم موس موس می کنی، زده تر می شوم.
- من که موس موس نمی کنم. چون می دونم دوستم داری. اما جرأت نداری بگی. اصلا می دونی چیه؟ شما مردا رو از همون اول نوجوونی باید ببرن آموزشگاهی، جایی و راه و رسم تا کردن با زن رو بهتون یاد بدن.
امضا کنندگان دختر از میان جمعیت بلند شدند و گفتند:
- از مرداش بگین! مردای حوری هم بودن؟
- آن موقع ها مک دونالد هم آمده بود تو بهشت، اما فرشته حبابی من را می برد جاهایی که غذاهای بهشتی سرو می کردند... گاه صبحانه، گاه برانچ.
طاووس پرسید:
- آبگوشت هم سرو می کردن؟
آقای کاشی از پشت صحنه داد زد:
- بذارین خواهش می کنم برا چند لحظه ای هم که شده تو بهشت زندگی کنیم.
صدای خنده!
صدای برغو آمد که ساوول دیو از پشت صحنه می دمید به آن.
ادامه دادم:
- تنها بهشتی یک سوته و یک چوته من بودم. نه فیلسوف ها، نه نفس شناسان به دوای درد و روزگار سیاه من امیدی داشتند. لاسوتر می شدم هر روز. در بهشت نه می شد مرد و خلاص شد، نه می شد خودکشی کرد.
کنگره :
PIR۸۳۳۷ /ھ۳۸ف۴ ۱۳۹۶
شابک :
978-964-374-772-5