کتاب چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند pdf

چگونه دست از ستیز با خود برداریم

امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
85,900
نظر شما چیست؟
بسیار پیش آمده که آدم های خوب دور و برمان را در حال انجام کارهای بد ببینیم! کارمند محترمی که سال ها یک مسیر مستقیم را از خانه به محل کار می رفته و بعد در آخرین سال کاری او را به جرم اختلاس می گیرند. خانم خوبی که ده سال با همسرش زندگی کرده و مادری مهربان برای سه فرزندش بوده و در اوایل میانسالی خبر خیانتش را می شنوید.
چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند؟

چرا در حالی که بسیار فرشته وار زندگی می کنیم بخش هایی در وجودمان هست که شبیه به دیو ما را به قهقهرا می برد و در یک لحظه تمام آنچه روزها برای ساختنش تلاش کرده ایم با یک فریاد بر سر معشوقه مان، با تن دادن به یک وسوسه زیر سوال می برد و ما در لحظه ای بخشی از وجود خود یا اطرافیانمان را می بینیم که هرگز خیال وجود داشتنش را هم نداشته ایم؟

دبی فورد معتقد است که باید درک کنیم که انسان جمع اضداد، مجموع خوب یا بد، روشنایی و ظلمت، ضعف و قدرت، استعداد و حماقت است و تمامی آدم ها بالقوه تمام صفات و خوب و بدی که می توانید تصور کنید در خود دارند؛ روندی رو به رشد در شخص آغاز خواهد شد. هر صفتی که در دیگران می بینید از قتل و تجاوز گرفته تا وقف شدن برای یک خیریه در ما وجود دارد. وضعیت آدمی در هر لحظه در یکی از این دو قطب است.

این دوگانگی همیشه با انسان خواهد بود. انکار کردن آن، انکار کردن کمال و خود حقیقی ماست. پی بردن به این حقیقت که هر چقدر آدم خوبی باشید، ظرفیت انجام زشت ترین کارها و مخرب ترین رفتارها را داریم، مستلزم تلاش فکری و معنوی بسیار است. تنبلی روانی سبب می شود ما خود را خوب تصور کنیم و همه ی بدی ها را به طرف دیگران روانه کنیم.

از نکات مهمی که در این کتاب به آن پرداخته شده این است که در واقع آنچه بیرون از ما در جریان است و ما را به قضاوت وا می دارد، همان نقطه سرکوب شده درونی ماست. جنگی از درون که نمود بیرونی اش موجب عصبانیت و ناراحتی ما می شود. در لحظه ای که به زنی نگاه می کنیم و به خیانتش افسوس می خوریم در واقع همان بخش درونیمان را کتک می زنیم. شما بی شک در خود زنی خیانت کار دارید که قضاوت و سرکوبش کرده اید و درست به همین دلیل به خود اجازه می دهید نمود بیرونی اش را قضاوت کنید. درون ما هر خصوصیتی که در انسان می شناسیم وجود دارد. اگرچه ممکن است ما از وجودشان بی خبر باشیم اما باید بدانیم ما معرفی از پلیدترین ویژگی های انسانی تا متعالی ترین شان هستیم که ممکن است هر لحظه و هر جا خود را نشان دهند.

اما چه چیزی در درون ماست که می تواند در یک لحظه همه چیز را بهم بریزد؟ هر انسان نیمه ای تاریک و شناخته نشده دارد. نیمه ای که تنها خود شخص قادر به درک آن است. درست به همین دلیل است که خیانت به همسرتان، گرفتن پولی که متعلق به شما نیست، دروغ و صفاتی از این قبیل را تشخیص می دهیم اما نیمه تاریک اغلب کشف نشده و شناخته نشده باقی می ماند. ما این تمایلات را اغلب پشت شرم و انکار پنهان می کنیم تا کسی نبیند. حتی خودمان هم فراموش می کنیم که کجا نیمه تاریکمان را پنهان کرده ایم و بعد چه اتفاقی می افتد؟

دبی فورد میگوید در چنین شرایطی نیمه تاریک وجودمان با انکار قدرت بیشتری پیدا می کند و شبیه به دست هایی نامریی زمان و کنترل زندگی مان را به دست خواهد گرفت.

در واقع مسئله اصلی این کتاب این است که بسیاری از آدم ها بر اساس شرایطی که در آن زندگی می کنند بسیار ناآگاهانه تصمیم می گیرند یک پرسوناژ و یا ماسک برای خود انتخاب کنند. این ماسک ها معنای زندگی شخص می شود تا درون آسیب دیده آنها را التیام ببخشد. در واقع اشخاص تصمیم می گیرند بخش اعظمی از خود را انکار کنند و ندید بگیرند تا بتوانند دوست داشتنی تر باشند، بتوانند عشق و توجه ای را که به آن محتاج هستند، دریافت کنند.

اما حقیقت تلخی که دبی فورد سعی در گفتن آن دارد این است که اشخاص نمی توانند تا ابد، حتی وقتی در بستر مرگ هستند، قسمتی از وجودشان را نادیده بگیرند. این نادیده گرفتن آنقدر توانایی این بخش را بیشتر خواهد کرد که نیمه تاریک شبیه به خنجری در لحظه ای که انتظار نمی رود، در پهلویشان فرو خواهد کرد.

این خنجر می تواند اتفاقات کوچکی باشد، مثل راه انداختن یک دعوای کوچک با شریک زندگی بعد از یک قرار شام که مدت ها پیش برایش برنامه ریزی کرده اند یا انتقاد از فرزند درست وقتی که ماه ها سعی کرده اند با او ارتباط برقرار کنند.

در واقع پیام اصلی این است که تا زمانی که با آنچه سعی در ندیده گرفتنش دارید مواجه نشوید مجبورید هر لحظه نگران بیرون پریدن توپ بادی باشید که در درون آب پنهان کرده اید.
شاید این مسئله بتواند کمک کننده باشد که بدانید خود حقیقی شما هرگز به سمت تباهی نخواهد رفت. خود متعالی تان هم همینظور. برای رها شدن از تضاد درونی باید با درون زخم خورده ی خود مواجه شوید. همان بخشی که پشت ذهن آگاه ما کمین کرده و در یک لحظه خود را با تمام نیرو نشان می دهد. شما باید با این قسمت از مغز خود آشتی کنید. دبی فورد در یک فصل به طور کامل با مفهوم این آشتی شما را آشنا خواهد کرد.

وی تعریف جالبی در این زمینه دارد. او می گوید هر یک از صفات ضد و نقیض ما سر الاکلنگی نشسته اند. اگر بتوانید آنها را بپذیرید و در آغوش بگیرید الاکلنگ در توازن خواهد بود اما اگر تلاش کنید یکی را سرکوب کنید تا فقط نیمه روشن خود را به دنیا نشان دهید و به جای آشتی با تمایلات تاریک خود آنها را انکار کنید الاکلنگ به طور خطرناکی از توازن خارج خواهد شد و این عدم توازن آسیب هایش را به زندگی شخصی افراد خواهد زد.

یک راز بزرگ وجود دارد. راز بزرگی که دبی فورد در این کتاب از آن می گوید و برای رسیدن افراد به مقصود اصلی راهکار ارائه می دهد. راز این است که:
خودهای زیادی درون «خود» ما وجود دارد زیرا ما به عنوان انسان مستعد هر کیفیت و خصوصیتی هستیم. هیچ چیزی وجود ندارد که بتوانیم ببینیم و قضاوت کنیم و خودمان نباشیم. ما همه نوریم و تاریکی، گناهکار و قدیس، عاشق و معشوق. ما هم مهربان و خوش قلبیم و هم بدجنس و بی عاطفه.

درون من و تو هر خصوصیتی که در انسان می شناسیم، وجود دارد. اگرچه ممکن است ما از وجود تمام این ویژگی ها آگاه نباشیم اما باید بدانیم آن ها جایی درون ما نهفته اند و ممکن است هر لحظه و هر جا خود را نشان دهند. فهمیدن این موضوع به ما اجازه می دهد بفهمیم چرا «آدم های خوب» قادر به انجام چنان «کارهای بدی» هستند و از آن مهم تر این که چرا ما گاهی به بدترین دشمن خودمان تبدیل می شویم.
صفحات کتاب :
264
کنگره :
BF637‭‬ ‭/خ85‏‫‭ف9 1395
دیویی :
‏‫‭158/1‭‮‬
کتابشناسی ملی :
4317921
شابک :
978-964-236-782-5
سال نشر :
1395

کتاب های مشابه چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند