کتاب رویای یک عمارت فرعونی برگزیده ششمین جشنواره داستان انقلاب (بزرگ سال ) است.
گزیده کتاب:
فقط یک تیر شلیک می کنی ... با این.
آقا یدالله گوشه های دستمال کتان سبز را کنار زد. تصویر اسلحه کوچک و سیاهی در چشمان یعقوب منعکس شد. قلبش به تپش افتاد.گونه های استخوانی اش داغ شد. مدت ها بود که منتظر چنین موقعیتی بود. آقا یدالله یواشکی کنار گوش یعقوب گفت:«کالیبر چهل و پنجه. یکی از بچه ها که توی نیرو هوایی کار می کنه برامون آورده. فقط تا فردا صبح فرصت داریم. نباید وقت رو از دست بدیم»
یعقوب اسلحه را ورانداز کرد. دسته هفت تیر را توی دست گرفت به طرف دیوار نشانه رفت. خوش دست بود. آقا یدالله گفت:«هر رو صبح ساعت هفت از نونوایی نبش خیابون نون می گیره. به شاطر اصغر سپردم یکم معطلش کنه.
کنگره :
PIR4249/ب13ر9 1395
نظر دیگران //= $contentName ?>
اصلا رایگان نداره مسخره ها...