کتاب شب دنیا نوشته کامران پارسینژاد و انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی آن را به چاپ رسانده است. اساسا«رمان متعهد»رمانی است که ضمن بهرهگیری از فرازوفرودهای جذاب داستانی، خوانندهاش را سرگردان میان توهمات،بدبینیها،یأسها وشکها رهانمیکند؛بلکه دستش رامیگیرد و به وادی ایمن ِ ایمان،یقین و بصیرت میرساند.
« شب دنیا»رمانی است که با همین رویکرد نگاشته شده و قهرمانان آن نه شازده کوچولوییاند نه دُنکیشوتی!قهرمانان این رمان بر روی زمین به فرمان آسمان زندگی میکنند؛یک زندگی معناخواه،معنویت جو و البته خیال انگیز و نوستالژیک.
درست وقتی مقابل خانه سیدمصطفی رسید، وقتی چشم به قرص کامل ماه دوخت، وقتی امین را مقابلش دید اشک به چشم دارد و به آرامی کف دستش را به سمت ماه بالا آورده است، دیگر نبود. مقابل خانه سید، احسان از میان نخل های نیمه سوخته و خشکی گذشت که دیگر به یک قد و قواره نبودند.
از روی اروند رود، خط اول و دوم، استحکامات، سنگر های دیده بانی، کانال هایی که پر بود از جنازه های خودی و دشمن، زوزه گلوله هایی که بی هدف می آمدند و می رفتند، منورها یی که شب را به روز مبدل کرده بودند، بارش خمپاره ها، صدای مهیب توپ و تانک و لرزش زمین... . و ماه که قرص کامل بود و ایلیا که پشت به سنگر فرماندهی ایستاده بود. آن هم درست پیش از حرکت گردان. فانسقه و سربند ها بسته شده و اسلحه ها امتحان شده... . شب دنیا بود. نرمه بادی وزیدن گرفت. ایلیا پا پیش نهاد. کف دستش را به اندازه ای بالا آورد تا شاید زیر قرص کامل ماه قرار بگیرد.
دست دیگرش را روی سطح ماه گذاشت. گردان بیحرکت ایستاده بود و ایلیا را می دید. می دید که با اشارۀ دست سیدمصطفی، کمی جابه جا می شود؛ جابه جا می شود تا همگان ماه را در دستانش ببینند. حالا ماه را به دست آورده بود. برایشان تازگی داشت. گویی قرص ماه کاملا در دستان ایلیا جای گرفته بود. تا دقایقی دیگر عملیات آغاز می شد و ایلیا می خواست با بچه های گردانش صحبت کند؛ آن هم در آن وضعیت.
« ماه در دست. اشک در چشم. بغض در گلو. »