امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
6,800
نظر شما چیست؟
کتاب مسافران مه، به تالیف خدیجه قاسمی، داستان دفاع مقدس را بازگو کرده که لحظه به لحظه ی آن روزهای سخت، روایت شده است.

خدیجه قاسمی در رمان اولش "روی جاده نمناک" و در دومین اثرش یعنی "مسافران مه" که رمانی اجتماعی و سیاسی در حوزه ی دفاع مقدس بود، به خوبی نشان داد که داستان نویسی فطری و تواناست. قدرت او در فضاسازی شخصیت پردازی و پیش برد داستان شگرف و تحسین برانگیز است استقبال خوانندگان از روی جاده نمناک و چاپ های مکرران در اندک زمان شاهدی براین مدعاست. شم داستان نویسی ذاتی و تسلط نویسنده بر شیوه های قصه گویی و شناخت منطقی از حوادث روزگار رمان های او را جذاب و خواندنی کرده است.

در بخشی از کتاب مسافران مه می خوانیم:

گوشی را گذاشتم و برگشتم پیش بقیه. خیلی هیجان زده بودم. نمی دانستیم محمود با دیدن قیافه ام چه عکس العملی نشان خواهد داد. دوباره تلفن زنگ زد و شاگرد پری خانم گفت: عروس خانم با شمان

همه زدند زیر خنده و گفتند: آقا داماد برای دیدن عروس بی تاب شده.

تلفنی ته راهرو و جدا از سالن آرایشگاه بود. گوشی را که برداشتم صدا ناآشنا بود و آنچه را که می گفت باورم نمی شد.

گیج شده بودم. صدای خنده و شوخی ها از من دور و دورتر می شد انگار سرم سبک شده بود و احساس معلق بودن داشتم. دهنم خشک شده بود و بدنم سرد شده بود. نمی دانم چقدر گذشت تا به خودم آمدم این بار صدای خنده و حرف های خانم ها را کاملاً می شنیدم آن ها پشت سر من حرف می زدند.

یکی گفت باید هم حرف هاشون طول بکشه این حرف ها چند هفته اوله و همه خندیدند. ساک لباس هایم را که آویزان بود برداشتم و خودم را به حمام رساندم و به سرعت لباس هایم را عوض کردم. موهایم را باز کردم مانتویم را پوشیدم و و چادر و مقنعه ام را سر کردم و از پنجره به حیاط پریدم و از آن جا از در حیاط آرام بیرون رفتم و با تاکسی خودم را به آدرسی که داده بودند رساندم. طبق قرار آن ها سه تا زنگ زدم و منتظر ماندم.

دختری جوان و ریزنقش در را باز کرد اسم رمز را که گفتم از جلوی در کنار رفت و من هراسان وارد شدم سه تا دختر دیگر غیر از آن دختری که در را باز کرد آن جا بودند همه غیر از من خوشحال بودند با دیدن سر وضعم با تعجب نگاهم می کردند. یکی از آن ها جلو آمد و دستش را دراز کرد و با من دست داد و گفت: معصومه هستم بعد گفت چرا اینقدر دست هات یخ کرده؟

بعد به دختری که در را باز کرده بود گفت: زهره یه لیوان چای بیار برای خانم...
کنگره :
‏‫PIR8171‭‬ ‭/‮الف‬56176‏‫‬‭‭م5 1385
دیویی :
‏‫‭8‮فا‬3/62
شابک :
‭964-374-079-X
سال نشر :
1385
صفحات کتاب :
616

کتاب های مشابه مسافران مه