وقتی به نوشتن کتاب «دانسته ها به کار میآیند» فکر میکنم میبینم، مدت ها بود که میخواستم آن را بنویسم و نوشتن آن، خود، داستانی دارد. سال ها قبل، یکی از دوستان خوبم، از من پرسید، بزرگترین ناامیدی ام در کارم چیست. آن سؤال عمیق، تاملی جدی را در من برانگیخت.
این ناامیدی زمانی برایم پیش آمد که دریافتم آنچه بیش از هر چیز آزارم میدهد این است که میبینم کار من تاثیری جهانی و پایدار نداشته است. اگر چه که کتاب های من در سطح گستردهای خوانده می شوند، با این وجود اکثر مردم از مفاهیم آن پیروی نمی کنند و آن ها را در زندگی روزمر شان به کار نمیگیرند. نگرانی من از آنجا نشات میگرفت که به نظر میرسید بعضی مدیران به جای اینکه رفتارهای رهبری را به راستی اجرا کنند فقط به حرف زدن در مورد آن قناعت میکنند.
دوستم گفت: «شاید در جایی اشتباه به دنبال آن میگردی و سعی میکنی رفتار مردم را فقط از بیرون تغییر دهی.»