... چیزی در من شکسته بود. نمی دانستم چه چیزی، ولی هرچه که بود، هرگز در من جوش نخورد و درست نشد.
تصویر آن مرد خپله توی سرم مثل شبح یک خرس سیاه، هی باد می کرد و بزرگتر می شد، تا آنجا که همه چیز را از فشار هیکلش له و لورده می کرد، همه چیز را، من و آن سه تا آقای مهربان و حتی خود پدرم را که تا آن روز به نظرم قویتر ین مرد جهان بود ...
کنگره :
PIR7963/ن25خ4 1389
شابک :
978-964-04-2427-8
نظر دیگران //= $contentName ?>
برخی نویسنده ها مانند استاد بناگر در وانفسای کج و معوج ادبیات داستانی ما ، گوهر های گمشده هستند....