محمدرضا بایرامی در جلد سوم «قصه های سبلان»، جلال را از زندگی روستایی اش بیرون می کشد و روند تحول شخصیتی او را در جغرافیای تازه و شیوه زیستی متفاوتی پی می گیرد. «درییلاق»، داستان سفرجلال به همراه دایی اش به ییلاق و محل زندگی مادربزرگ، پدر بزرگ و دایی اوست.
بایرامی در این کتاب نیز از هیچ کدام از جزئیات کوچکی که تشخص و هویت زندگی ایلیاتی است غفلت نمی کند و در داستانش هیچ رفتار کلی که بتوان آن را منتسب به هر نوع شیوه زندگی در هر جغرافیایی دانست، دیده نمی شود.
شخصیت های او حتی در هنگام ساده ترین کارهای روزانه مثل خوردن نان و پنیر، رفتاری کاملا روستایی و اصیل دارند. اما نکته مهم تر اینکه بایرامی در توصیف این رفتار ها، آیین ها و مشغله های روستایی، آنقدر شیفته مستندگویی نمی شود که لزوم داستانی آن را فراموش کند. در داستان «در ییلاق» جلال هنوز در فکر قاشقا است و همواره خواب او را می بیند.
این نشانه ها ذهن خواننده را به سوی این گمان هدایت می کند که شاید پیدا کردن قاشقا، قرار است پایانی برای سه گانه بایرامی باشد. ماجرای دستبرد زدن شبانه یک اسب به خرمن های علوفه دایی صابر و کمین کردن جلال و دوستش ارسلان برای پیدا کردن این اسب، از اتفاقاتی است که به این ذهنیت در خواننده دامن می زند.
اما اسب از دست جلال و ارسلان فرار می کند و آن ها نمی توانند چهره او را ببینند. به این ترتیب، داستانی که از همان ابتدا سرشار از نشانه ها و ردپاهای قاشقاست، در هاله ای از ابهام و خیال و رویا به پایان می رسد، تا قاشقا در ذهن جلال همواره اسبی زنده و وحشی بماندو نویسنده را نیز از یک پایان بندی کلیشه ای و بسته برهاند.
انتهای کتاب «در ییلاق»، اگرچه فصلی برای پیدا کردن قاشقا نیست، اما فصل دوستی دوباره جلال و ارسلان است که با هم قهر بوده اند، پایانی برای کینه ها و کدورت ها، و آغازی برای یک رویای همیشگی، رویای اسبی که همواره در کوهستان های سبز ذهن جلال، به این سو و آن سو می دود و ردپایی از خودش به یادگار می گذارد. نثر پاکیزه و پالوده بایرامی که بر اثر سال ها نوشتن صیقل خورده، در این کتاب هم روایت را به سادگی و سهولت پیش می برد.
کنگره :
PIR۷۹۶۳/الف۹۴د۴ ۱۳۸۹
کتابشناسی ملی :
۱۷۹۴۳۵۴
شابک :
978-964-506-807-1
شابک دیجیتال :
978-600-03-2726-2