کتاب «گره باز» نوشته لیلا عباسعلیزاده است که در انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.
داستان «گره باز» داستان گمشدههاست. داستان برادری چهل و چند ساله که گمشده، پدری که چهل سال پیش گم شده و خواهرانی که در روزمرگی گم شدهاند. اما گم شدن برادر، همه را جمع میکند. خواهران تصمیم گرفتهاند خودشان را از این گمگشتگی نجات دهند و برادرشان را هم پیدا کنند. داستان از مشهد شروع میشود و به نیشابور میرسد، اما همه ماجرا در نیشابور جمع نمیشود. آنها در زمان و مکان جابهجا میشوند. به خوزستان سال 59 میروند تا گره زندگیشان را باز کنند. اما واقعا گره بسته است؟ این کتاب، یک عاشقانه خانوادگی است که تلاشهای مردم این وطن در کوران جنگ را به خوبی نشان داده است و...
هیچچیز به اندازۀ صدای زنگ تلفنِ بیگاه، دلشوره به جان آدم نمیاندازد. ساعت هفت و چهل و هشت دقیقۀ صبح، برای خیلیها اصلاً ساعت نامناسبی نیست. خیلیها به محل کارشان رسیدهاند و عدهای هنوز توی تاکسی، مترو یا اتوبوساند؛ ولی این ساعت برای پوران که با کلی کلنجار و سردرد، بالاخره ساعت سه ونیم صبح به خواب رفته بود، بیوقت بود و دلهرهآور. صدای نخراشیدۀ تلفن که بارهاوبارها زنگ خورد، چکشی بود که منظم به مغزش میکوبید و در سرش میپیچید. به خودش لعنت فرستاد که قبلِ خواب، تلفن را از پریز نکشیده است. تلفن همچنان زنگ میخورد و صدایش در سکوت خانه میپیچید. تا به ساعتش نگاه نکرده بود، نمیدانست چه وقتی از صبح است. جای خالی علی را روی تخت حس کرد. منتظر شد فرهاد تلفن را بردارد یا شخص آن طرف خط خودش بی خیال شود و تلفن از صدا بیفتد؛ اما هیچکدام اتفاق نیفتاد. تلوتلوخوران و گیجومنگ خودش را به تلفن رساند تا هرچه زودتر ضربههای چکش قطع شود. گوشی را برداشت و شاید کمی عصبی گفت: «بله؟»
بی حوصله و خواب آلود و مریضگونه، از آن طرف خط صدای نگران و مردد مامان مهری را شنید که گفت: «الو... الو...» و بالاخره دل به دریا زد و گفت: «پوران؟»
صدای آن طرف خط، آشوب و تردید را ریخت به جانش. سکوت کرد. مغزش هنوز کامل فعال نشده بود. فکر کرد شاید دارد خواب میبیند. در خواب و بیداری، صدای مامان مهری را شنید که گویی از دنیای مردگان راهی برای ارتباط با او یافته بود. به یاد خواب چند شب پیشش افتاد. در خواب صدای مامان مهری را به یاد نداشت. مامان مهری را کنار حوض حیاط دیده بود که برگ های پاییزی را از روی آب جمع می کرد...