امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
190,000
نظر شما چیست؟
تلفن زنگ زد... روی از جا پرید.

توی خانه ی جدیدشان بودند و داشتند شام می خوردند. کلی خرت و پرت و جعبه ی باز نشده دور و برشان ریخته بود.

روی توی فکر بود که شب می روند و توی تخت نو و تر و تمیزشان می خوابند و افتتاح اش می کنند. برگشت به کلارا نگاه کرد. یک لحظه خداخدا کرد که کلارا جواب ندهد و برود روی پیغام گیر. دوست نداشت جلوی کلارا با دوستانش حرف بزند...
هنوز عادت نکرده بود...

کلارا هر وقت می دید دارد با دوستانش حرف می زند یک جوری نگاه می کرد که انگار می خواهد از همه ی جیک و پیکشون سر در بیاورد...

احساس می کرد هر حرفی ممکن است باعث رنجش کلارا بشود و خب دلش نمی خواست هنوز چیزی نشده اول زندگی شان اذیت اش کند...

کلارا بلند شد و تلفن را برداشت و گفت: «بله؟»
صفحات کتاب :
224
کنگره :
PZ3‏‫‭‭/ق47ع5 1392
دیویی :
‏‫‭‭‭823/914
کتابشناسی ملی :
2221995
شابک :
‏‫‬‬‬9786003260290
سال نشر :
1392

کتاب های مشابه عشق سال های غم