کتاب صنم با قلم جذاب و خواندنی ملیحه ذوالفقاریان به رشته تحریر درآمده و در انتشارات سروش منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های داستانی قرار گرفته است. اندیشه و تفکر محتوای کتاب صنم، برشی از روزگار و زندگانی خانواده و اشخاصی می باشد که در ماجراهای «انقلاب» گرفتار گروهک منافقین شده بودند.
اندیشه و تفکر محتوای کتاب صنم، برشی از روزگار و زندگانی خانواده و اشخاصی می باشد که در ماجراهای «انقلاب» گرفتار گروهک منافقین شده بودند و به بیان و تشریح زندگی خانواده ای می پردازد که پدر، یک انقلابی دوآتیشه؛ ولی پسرعکس پدر، ضد انقلاب و «عضو گروهک مجاهدین (منافقین)».
کتاب رمان صنم به روایت چند جوانی پرداخته که یا به عضویت «گروهک مجاهدین (منافقین)» در می آیند و یا آهنگ جدایی از آن ها را سر می دهند. جوانانی که یکی شان به تقدیری نا مشخص گرفتار و مابقی به «پادگان اشرف در خارج از مرزهای ایران» ملحق می شوند. در آخر نیز نقش اول کتاب به نام «صنم» طی رخدادهایی و با کمک شخصی به نام «ناصر» نقش دوم، از «پادگان» متواری شده و به پناهندگی کشور «آلمان» در می آید و این جدایی تقدیر و سرنوشتی متفاوت برای وی رقم می زند.
خبر نداشت. چه کسی می توانست باعث لو رفتن پرویز و مردنش شده باشد، یا پاسدارها را به طلا فروشی کشانده باشد؟ خبر خودم و سیاوش را داشتم؛ ولی... به این هرم از هر طرف نگاه می کردم رأسش به ناصر می رسید. نگاهم به داشبورد ماشینم بود و فکرم به اسلحه ای که همیشه از استفاده کردنش ابا داشتم. برای به خانه رسیدن بی تاب بودم. ناصر هنوز برنگشته بود که کلتم را مسلح کردم و رو به روی در منتظر نشستم. از هجوم افکار جورواجور، مغزم حجیم شده بود، انگار می خواست جمجمه ام را بترکاند. چیزی تا ساعت ده نمانده بود که صدای در آمد. مسلح و گارد گرفته ایستاده بودم رو به روی در که ناصر با دیدنم مثل تنه ی درخت مات ایستاد. منتظر بودم دست به اسلحه اش ببرد که پس از مکثی طولانی آرام دستش را بالا برد و زل زد تو چشم هایم.
- ها صنم؟ می خوای بزنی! بزن و راحتم کن از این دنیای پلشت. تو رفتی ساک بیاری، چی دیدی که رو من اسلحه کشیدی؟ رفیقم، هم سنگرم رو با تن زخمی یه راست انداختن زندون، نه می تونم به آفتاب اعتماد کنم نه سایه، هم از دوست می خورم هم از دشمن... بزن راحتم کن.
حرف هایش دلم را لرزاند. ناصری که برایم مثل کوه محکم بود و میخ به تنش فرو نمی رفت مستأصل شده و مثل بچه ها جلویم گریه می کرد. با خودم گفتم مگه گریه کردن ننگ نبود؟ مثل شمعی که ذره ذره آب شود شل شدم و دستم افتاد. نشستم و اسلحه را زمین گذاشتم و گفتم آنچه را که دیده بودم. از شرمندگی سرش را لای دست هایش گرفته و به زانویش چسبانده بالا نمی آورد. حس و حالش خجالت زده ام می کرد؛ ولی هنوز ته دلم به ناصر شک داشتم. دست خودم نبود. یک لحظه این فکر که نکند همان قدر که من به او مشکوکم او هم به من مشکوک باشد از ذهنم گذشت. انگار دوربینی باشم که زاویه نگاهش را عوض کرده، از دید ناصر نگاه کردم. خودم را در مظان اتهامش قرار دادم و یک باره از کینه اش خالی شدم. اگر سازمان می فهمید برای همه گران تمام می شد، حال و روز هر دومان زار بود. نگاهش کردم و گفتم: «ببخش ناصر حال خودم رو نفهمیدم، حالا باید چی کار کنیم؟ می خوای چی گزارش بدی؟» سرش را بالا آورد. از شدت ناراحتی سرخ و سیاه شده بود. نگاهش را از من می دزدید.
- تو اینجا نمون صنم، خطرناکه. مسئولیت این اتفاق همش پای منه. همون چیزی رو گزارش می دم که اتفاق افتاد. ما باید دنبال سر نخ تو همون سنگسر باشیم. سوراخ موش رو از اونجا باید آب گرفت تا خودشو بهمون نشون بده.
تا خواستم چیزی بگویم، ناصر بلند شد و گفت: «برو و منتظر باش صنم. بهت قول می دم کت و کول اونی که این بلا رو سرمون آورد ببندم و جلوی چشمت ازش اعتراف بگیرم.»
ملیحه ذوالفقاریان متولد سال 1361، دارای کارشناسی ارشد علوم تربیتی می باشد. وی فیلمنامه نویسی را در کارگاه فیلمنامه نویسی مجتمع شهید آوینی سال 99 فراگرفت و همچنین درطراحی قصه، دیالوگ نویسی، طراحی موقعیت نیز مهارت دارد.
نسخه چاپی کتاب صنم را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.
مشخصات کتاب صنم در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | سروش |
نویسنده: | ملیحه ذوالفقاریان |
تعداد صفحه: | 228 |
موضوع: | داستان ایرانی، رمان ایرانی |
قالب: | چاپی |