هر سال با فرا رسیدن ماه محرّم، مادرم لباس سیاه به تنم می کرد و مرا به حسینیّه می فرستاد تا برای امام حسین(علیه السلام)، عزاداری کنم.
زمانی که بزرگ شدم، همیشه به دنبال آن بودم که کسی پیدا شود و همه حوادث کربلا را از اوّل تا آخر برایم تعریف کند، امّا از هر کسی که پرسیدم فقط قسمتی از این حادثه بزرگ را به خاطر داشت.
سال ها گذشت تا سرانجام تصمیم گرفتم با مطالعه و تحقیق و مراجعه به متون معتبر تاریخی، به بررسی حماسه عاشورا بپردازم و در واقع، این کتاب، نتیجه همان بررسی های انجام شده است که به کمک خود امام حسین(علیه السلام) به آن رسیدم و توانستم آن را به رشته تحریر درآورم.
اکنون آماده باشید تا در این کتاب، همراه کاروان امام حسین(علیه السلام)، از مدینه به سوی مکّه حرکت کنیم و بعد از آن نیز، حوادث مسیر مکّه تا کربلا و حماسه عاشورا را از نزدیک ببینیم و همچنین با داستان قهرمانی حضرت زینب(علیها السلام)، در سفر کوفه و شام، آشنا شویم.
این کتاب را به امام حسین(علیه السلام) هدیه می کنم; به امید آنکه روز قیامت، شفیع من و همه خوانندگان این کتاب باشد.
امشب، شب نیمه رجب سال شصت هجری است. خبری در شام می پیچد و خیلی ها را بیمناک می کند. معاویه سخت بیمار شده و طبیبان از معالجه او ناامید شده اند.
معاویه، کسی است که به دستور خلیفه دوم (عُمر بن خطّاب) امیر شام شد و او توانست سال های زیادی با مکر و حیله، در آنجا حکومت کند، امّا او اکنون باید خود را برای مرگ آماده کند.
معاویه، سراغ پسرش یزید را می گیرد، ولی یزید به مسافرت رفته است. او با حسرت، به درِ قصر خود نگاه می کند تا شاید تنها پسرش وارد شود.
معاویه خطاب به اطرافیان می گوید: «نامه ای به یزید بنویسید و از او بخواهید که هر چه زودتر نزد من بیاید». نامه را به یک پیک تندرو می دهند تا آن را به یزید برساند.
آیا معاویه برای آخرین بار پسرش را خواهد دید؟
حالِ معاویه لحظه به لحظه بدتر می شود. طبیبان مخصوص دربار، به هیچ کس اجازه ملاقات نمی دهند. همه مأموران حکومتی در آماده باش کامل به سر می برند و همه رفت و آمدها، کنترل می شود.
معاویه در بستر مرگ است. او فهمیده است که نفس های آخر را می کشد...
کنگره :
BP41/5/خ36ھ7 1392
شابک :
978-600-107-014-3
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوبه...
تشکر...
باتشکر زیاد اجرتون با حضرت ولی عصر...
سلام عالیه...