من عاشق شب های کویر هستم، لحظه شماری می کنم تا فرصتی پیش بیاید و به کویر سفر کنم و محو سکوت کویر شوم.
شهر من در حاشیه کویر است، شبی از شب ها که مهمان کویر بودم، فریاد سکوت را با تمام وجودم می شنیدم. با دوستانم قرار گذاشته بودیم که وقت سحر به جستجویِ سپیده برویم، چرا که در شهر هیچ اثری از سپیده نیست، آن قدر چراغ روشن کرده ایم که دیگر کسی به سپیده فکر نمی کند.
و چه شبی بود آن شب! هیچ وقت از یادم نمی رود، همه جا تاریکی بود که ناگهان نورِ سپیده، پهنه آسمان را روشن کرد، چه عظمتی داشت! چیزی که تا آن روز، ندیده و نشنیده بودم.
غرق دیدار سپیده بودم که به فکر فرو رفتم، سؤالی به ذهنم آمد: روشنی این لحظه به چه می ماند؟ همه جا تاریکی بود و به یک باره، نور صبح طلوع کرد و امید و روشنایی را در جان طبیعت زنده کرد.
آری! فقط علم و دانش می تواند چنین باشد، وقتی که تو در تاریکی ها قرار می گیری، این نور علم است که می تواند تو را به سر منزل مقصود رهنمون کند.
و این گونه شد که من در آن سپیده دم، تو را یاد کردم و تصمیم گرفتم تا برای تو از ارزش علم بنویسم. به امید روزی که با هم به سمتِ سپیده حرکت کنیم.
کنگره :
PIR8040 /د2463س8 1392الف
شابک :
978-600-107-114-0
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی بود...