در کتاب فانوس اول نوشته دکتر مهدی خدامیان آرانی با اولین شهید ولایت آشنا شوید. غروب روز بیستم تیر ماه 1387 بود و من در مدینه بودم و برای زیارت به قبرستان بقیع رفته بودم.
جوانی عرب که چپیه ای سرخ بر روی سر انداخته بود مشغول سخنرانی بود و به خیال خودش، اعتقادات شیعه را نقد می کرد و جوانان هموطن مرا ارشاد می کرد!
من اوّل سرگرم زیارت بودم ولی بعد از مدّتی، جلو رفتم تا با او سخن بگویم. درست نبود که او هر چه دلش می خواهد بگوید و من سکوت کنم. تقریباً ربع ساعت صبر کردم تا سخنان او تمام شود، ولی او همین طور ادامه می داد. سرانجام از او اجازه خواستم تا من هم سخنی بگویم. او از پیشنهاد من استقبال کرد. من چنین گفتم: «برادر! اگر حق با شماست پس جریان ابن نُویره ...
هنوز کلمه «ابن نُویره» را تمام نکرده بودم، که او با مشت به سینه من کوبید. چشمم سیاهی رفت، نامرد خیلی محکم زد، طرف رزمی کار بود و من خبر نداشتم!
رو به او کردم و گفتم: «مگر دین تو زدن است؟ تو این همه، حرف زدی، امّا طاقت نیاوردی من چند کلمه سخن بگویم».
مأموران به سمت من هجوم آوردند، مرا گرفتند و بردند. صدای صلوات همه فضا را پر کرد، هیاهویی شد.
چند ساعتی از شب گذشته بود، که من آزاد و رها کنار ضریحِ پیامبر بودم. دلم سوخت که چرا نگذاشتند حکایت ابن نُویره را برای جوانان بگویم. آن شب تصمیم گرفتم تا در فرصت مناسبی، قلم در دست گیرم و سخنم را در کتابی بنویسم. اکنون خدا را سپاس می گویم که این توفیق را به من داد.
به سوی روشنایی، سفر خواهم کرد. دلم برایت خیلی تنگ شده بود، دوست داشتم تا دوباره با هم به سفری تاریخی برویم، آخر همه عشق من این است که با تو همسفر باشم.
حتماً می پرسی این بار می خواهی کجا برویم؟ زمان پیامبر اسلام، به سوی شهر مدینه، به سوی دیدار پیامبرِ خدا!
واین گونه است که سفر ما آغاز می شود و ما در دل بیابان ها به پیش می تازیم...
آنجا را نگاه کن!
آن جوانمرد را می گویم که کنار خیمه اش نشسته است و به مهتاب خیره شده است. آیا او را می شناسی؟
او ابن نُویره است. او بسیار مهمان نواز است. ما امشب مهمان او هستیم.
مقصد ما مدینه است و هنوز راه زیادی تا مدینه پیش رو داریم. غروب آفتاب که به اینجا رسیدیم، در فکر بودیم تا کجا اتراق کنیم. آن وقت ابن نُویره به استقبال ما آمد و ما را به خیمه خود دعوت کرد. ما مهمان قبیله «بنو یربوع» هستیم.
این کتاب را در فراکتاب رایگان دانلود کنید.