کتاب روزگار عمار، اثر مجید ملامحمدی؛ با قلمی روان و شیوا اتفاقات و حوادث زندگی عمار را روایت میکند و شخصیتهای سیاه و سفید آن زمان را به تصویر میکشد. عمار از صحابه پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) بوده که در زمان زندگیاش به عنوان یکی از شاخصهای شناخت حق از باطل معرفی شد.
امام علی در مسجد بصره بر منبر رفت و به شیوایی، هر آنچه باید درباره جنگ جمل و فریب خوردگان سپاه دشمن میگفت، بیان کرد. سپس از منبر پایین آمد و دو رکعت نماز خواند. بعد از نماز، دورتادور او جمع شدیم. مولایمان نگاهی به عمار کرد. از او خواست همراه عبدالرحمان بن حَسَل نزد طلحه و زبیر برود و درباره حرفهایی که بالای منبر زده با آنها گفتوگو کند.
طلحه و زبیر از پیش قدمان بیعت با مولایمان بودند و اکنون به خاطر دنیاطلبی و ریاست، از بزرگان بیعت شکن به شمار میآمدند. آن جمع انبوه همراهشان هم بیشتر به تحریک این دو، پا به عرصه جنگ با امام علی گذاشته بودند. زبیر پسر عمه مولایمان بود و با او سالها سابقه دوستی داشت. عمار و عبدالرحمان بیمعطلی به جایگاه طلحه و زبیر در نزدیکی سپاه امام علی رفتند. گفتوگوی کوتاهی بین آنها رد و بدل شد، سپس طلحه و زبیر همراهشان نزد مولایمان آمدند. آن دو گفتند: «ای علی! ما در دو مورد با تو سخن داریم: اول اینکه با تو بیعت کردیم تا با ما نیز در امر رهبری و خلافت مشورت کنی. دوم اینکه حقوق ماهیانه ما از بیت المال، بیشتر از دیگران باشد.»
آن دو همیشه بر ما و دیگر مسلمانان و حتی عمار و مالک فخر میفروختند و خود را بالاتر میدانستند؛ هم به خاطر پیشینه خود از نظر نسبت و بزرگیشان در میان عرب، هم به سبب ثروت و زندگی اشرافیشان.
امام با حرفهای متین و مستدلی سعی در راضی ساختن طلحه و زبیر کرد اما آنها به لجاجت خود ادامه دادند، بیپروا با امام سخن گفتند و زیر بار حرفهایش نرفتند. عمار و چند نفر دیگر نیز وارد بحث شدند. عمار، متین و آرام از آن دو خواست تا به سخنان ولی خدا تن دهند و خود را به هلاکت نیندازند. آنها با خشم برخاستند و بیهیچ نتیجهای از محضر مولایمان رفتند.
روزگار بدی بود. فتنهها از هر سو بر ما هجوم میآوردند. مولایمان تنها بود و غریبانه با ما حرف میزد. عرب جاهلی چه زود همه آن توصیههایی را که از پیامبرمان در خاطر داشت، به باد نسیان و جهل و لجاجت داده بود.. .
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتاب خوب و جالبی بود پیشنهاد می کنم حتما بخونید...