نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب شهید عشق

کتاب شهید عشق نوشتۀ احمد تورگوت نویسندۀ ترکیه‌ای است که قیام حسینی را به صورتی نمادین و با دیدگاه عارفانه به داستان کشیده و اثری زیبا و دلچسب خلق کرده است.

نویسنده با این که اهل سنت بوده و حنفی مذهب است، اما نتوانسته حس حقیقت جویی و انسانیت خویش را فراموش کرده و از بیان این واقعه دردناک چشم‌پوشی کند. این کتاب با ترجمه دریا توره، محمد فروهر و اسماعیل بندی‌داریان در نشر کتابستان معرفت منتشر شده است.

«احمد تورگوت» کتاب را حاصل یک مکاشفه می‌داند که با دیدن سوره کوثر در ناخودآگاه او رخ داده است. او از آیات این سوره به حرکت کربلا می‌رسد و به دنبال کاروان امام حسین(ع) به راه می‌افتد. «احمد تورگوت» از عاقبت دشوار انتخاب خود آگاه است، اما با یادآوری ترس مردم کوفه نمی‌خواهد جای پای آنان گام نهاده و اهل‌بیت رسول خدا را در این داستان عاشقانه همراهی نکند.  

این‌گونه عشقی حقیقی سراسر او را فرا می‌گیرد و کتاب «شهید عشق» ورق می‌خورد. به گفته نویسنده این کتاب می‌خواهد از پیروزی ظاهری یزید به رستگاری واقعی حسین (ع) برسد و مدال افتخار را بر سینه امام تماشا کند. نگاه این‌گونه، به نوشتار حال و هوای تازه می‌دهد که خواندنی است.

کتاب با معرفی یثرب که بعدها به شهر روشنایی ( مدینه منوره) موسوم گشت آغاز می‌شود. در چند سطر مختصر عظمت پیامبر (ص) و نوادگانش به خواننده نشان داده می‌شود و تاریخ عاشورا را با جملۀ قاصد والی مدینه شروع می‌کند: «والی ما، حسین‌بن‌علی را به قصرش فرا می‌خواند. خواسته در این امر تعجیل شود.»

قلم توانای نویسنده مظلومیت سیدالشهدا را با مثالی ستودنی به تصویر می‌کشد: «… دوران عوض شده بود. قدیم‌ها نهرها به سوی دریاها جاری می‌شدند، اینک اما دره‌های باریک نیز دریا را به سوی خویش فرا می‌خوانند.»

کتاب «شهید عشق» آرام‌آرام بار سفر را به همراه کاروان حسینی می بندد و از مدینه راهی مکه می‌شود، با حسین (ع) احرام می‌بندد و پس کوچه‌های مکه را با خاطرات روزهای حیات پیامبر قدم می‌زند؛ سرانجام پس از آمدوشدهای فراوان به سمت کربلا می‌شتابد و عمق سوزان عطش را با لحظه‌لحظه‌های حرم اهل‌بیت (س) تجربه می‌کند. در این سفر مخاطب به شدت شریک قافله است و تا پایان کتاب یک لحظه از هیاهوی کاروان به خون نشسته حسین دور نمی‌شود.

گزیده کتاب شهید عشق

پس از ساعت‌ها که به سکوت و بی‌صدا گذشت، وقتی خورشید در پشت کوه‌های مغرب از دیده‌ها پنهان شد، بالاخره حسین زبان گشود و فرمود: «در این جا توقف کنیم.» مسلم‌بن‌عقیل هم پذیرفت؛ به اندازه‌ای که برنامه‌ریزی کرده بود، راه رفته بودند. مطمئن بود کسی قافله را تعقیب نکرده و اگر هم کرده باشد، در گذرگاهی دیگر دنبالشان می‌گردد. در این هنگام مردان قافله بارهای شترها را پایین آوردند و چادرها را برپا کردند. بعضی هم برای آتش هیزم جمع کردند. زن‌ها هم آمادۀ پخت خوراک شدند.

علی‌اصغر کوچک‌ترین عضو خانواده، در آغوش پدر آرام گرفته بود. وقتی چشمان بسته‌اش را باز می‌کرد، انگار یک جفت دانۀ زیتون نمایان می‌شد. در آن وقت علی‌اصغر شروع به مکیدن و لیسیدن لب‌هایش کرده بود. حسین برادرزاده‌اش عبدالله را که کمی دورتر بود، صدا کرد: «ای برادر عمویش! برای من یک خرما بیاور.» عبدالله‌بن‌حسن هیزم‌هایی را که جمع کرده بود، در گوشه‌ای گذاشت و با خرما بازگشت، حسین اشاره کرد که کنارش بنشیند. خرما را له کرد و به کام علی‌اصغر گذاشت. این بار برادرزاده‌اش را هم در آغوش گرفت و سر او را نوازش کرد.

صفحات کتاب :
304
کنگره :
‏‫PL۲۴۸‮‬
دیویی :
‏‫۸۹۶/۳۵۳۳‮‬‮‬
کتابشناسی ملی :
8963608
شابک :
9786009416097
سال نشر :
1401

کتاب های مشابه شهید عشق