شهید علی کسایی جوانمرد انقلابی و مربی آموزشهای سیاسی و مذهبی بود که زندگیاش را وقف آموزش، تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و آرمانهای انقلاب اسلامی کرد. ایشان در عید غدیر خم به دنیا آمد. از این رو نامش را علی گذاشتند. او که مفسر و حافظ نهج البلاغه بود در عید غدیر خم ازدواج کرد و در عید غدیر نیز آسمانی شد.
آخرین فرصت کتابی است که پیرامون زندگی شهید علی کسایی نوشته شده و بسیاری از جوانان را به سمتوسویی انقلابی برده است. این کتاب، روایت زندگی عاشقانه و انقلابی شهید علی کسایی، مربی و مسئول عقیدتی- سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز است. کتاب، علاوه بر مرور خاطرات زندگی شهید علی کسایی، به عنوان یک تاریخ شفاهی از دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق نیز ارزشمند است.
آخرین فرصت، گذری بر زندگی شهید علی کسایی
زندگینامه شهید علی کسایی
شهید علی کسایی در 14 مرداد ماه سال 1334 مصادف با عید غدیر در جوار بارگاه ملکوتی حضرت سیدعلاءالدین حسین (ع) در شهر شیراز متولد شد. به یُمن میلادش در روز عید امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی (ع)، نام علی را برایش برگزیدند. از همان دوران کودکی در آغوش پدر و مادری مهربان پرورش یافت. پدرش حاج محمد کسایی مداح و ذاکر اهل بیت (ع) بود و نوحهخوانی در محرم و عاشورای حسینی برای اباعبداللهالحسین (ع) با جانش آمیخته شده بود. مادرش اشرفالسادات ناجی از سلالهی پاک سادات بود. تحت تعلیم صادقانهی والدین بزرگوارش، شکوفههای ایمان و اخلاص در بوستان وجود علی شکفته شد و روح آسمانیاش در چشمهسار نماز و نیایش تطهیر یافت. پدر علی در سال 1344 سفر آخرت در پیش گرفت و فرزندانش را در سوگ رحلت خود نشاند.
7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم گذراند و با شرکت در کنکور سراسری در رشته ادبیات عربی پذیرفته شد. سال 1350 به دانشگاه فردوسی مشهد راه یافت و در جوار حضرت ثامنالحجج (ع) مشغول تحصیل شد. در مشهد ضمن آشنایی با شخصیتهایی چون آقامیرزا جواد تهرانی، حجتالاسلام واعظ طبسی، شهید هاشمینژاد، آیتالله خامنهای، آقای فلسفی و آقای انصاریان، از محضر آنان کسب فیض کرد. همزمان با تحصیل در دانشگاه به حوزهی علمیهی مشهد رفت تا اینکه زبان عربی را به خوبی فراگرفت و تحقیق در نهجالبلاغه را آغاز کرد. بدین ترتیب، استاد نهجالبلاغه و مروج علیگونه شدن در جمع دوستان خود شد.
خرداد ماه سال 1356 از دانشگاه مشهد فارغالتحصیل شد و در آذر ماه همان سال به خدمت سربازی رفت و دورهی مقدماتی نظام وظیفهی خود را در پادگان عباسآباد تهران آغاز کرد. پس از گذراندن دورهی آموزشی سربازی به مرکز پیادهی شیراز منتقل شد. علی افسر وظیفه بود، اما در بسیاری از مواقع با همان لباس سربازی اعلامیه و نوارهای امام خمینی (ره) را با زیرکی به پادگان میبرد و سربازان را با نهضت امام آشنا میکرد.
دوران انقلاب به همراه برادر و چندتن از دوستانش در تظاهرات شرکت میکرد. در یکی از تظاهرات خیابانی و زمان حکومت نظامی در شیراز، با لباس نظامی علیه رژیم شاه شعار میدهد که همان زمان دستگیر میشود، ولی با وساطت یکی از علمای شیراز به نام ذوالانوار آزاد میشود. با پیروزی انقلاب اسلامی و با وجود اتمام خدمت سربازی، بر اساس توصیهی شهید محراب حضرت آیتالله دستغیب در ارتش ماند. ابتدا به مرکز پیادهی شیراز رفت و معلم آموزش عقیدتی- سیاسی مرکز پیاده بود. پس از مدتی خدمت در این مرکز، به تیپ 55 هوابرد شیراز منتقل شد و در آنجا علاوه بر داشتن مسئولیت آموزش عقیدتی- سیاسی تیپ، به دلیل اینکه هنوز روحانی برای عقیدتی آن مرکز منصوب نکرده بودند، تا مدتی سرپرست عقیدتی- سیاسی تیپ نیز بر عهدهی ایشان بود.
متولد عید غدیر، در روز عید غدیر و در محضر مبارک حضرت امام خمینی (ره) پیمان زناشویی را با شریک زندگیاش بست. همسرش خانم رفعت قافلانکوهی، معلم آموزش و پرورش بود که در همهی زمینهها با شهید کسایی همراه بود. ثمرهی ازدواج آنها چهار فرزند بود، دو دختر به نامهای مریم و مرضیه و دو پسر به نامهای روحالله و عبدالله.
حضور شهید کسایی در ارتش و فعالیتهای مکتبی او، خاری در چشم منافقین بود. از این رو شهریور سال 1360 در فلکهی هنگ شیراز (چهارراه هوابرد) ترور شد. علی در این سوء قصد، از ناحیهی طحال، روده و شکم به سختی آسیب دید، ولی به لطف خداوند، ترور کور و شوم منافقین کارگر نیفتاد و معلم و مفسر نهجالبلاغه پس از مدتی دوباره سلامتی خود را بازیافت و به محل کارش در عقیدتی- سیاسی تیپ 55 هوابرد شیراز بازگشت. با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه نبرد شد. او به دوستانش وعدهی شهادت خود در عید غدیر را داده بود. سال 1364 بود که گلولههای بعثی سینهی ایشان را از هم شکافت و پس از بهبودی، دوباره راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد.
پس از چندین نوبت حضور در جبههها و شرکت در عملیاتهای عمده، جهاد فیسبیلالله را به انجام رسانید و سرانجام پس از سالها مشتاقی و مهجوری، طبق وعدهای که کرده بود، در روز عید غدیر به هفتآسمان عروج کرد. 21 مرداد ماه سال 1366، یادآور روز عروج و پرواز او از منطقهی عملیاتی سومار و ارتفاعات 402 به آسمان است و پیکر پاکش در دارالرحمهی شیراز آرام گرفته است. علی را چون شهید در معرکه بود، برادرش محمود با همان لباس جبهه و بدون غسل و کفن به دل خاک سپرد. کتاب قرآن و نهجالبلاغهای که همواره با علی بود نیز به خون آن شهید آغشته شده بود.
ویژگیهای شخصیتی شهید علی کسایی
به گفتهی سرگرد جانباز رحمان میرزائیان یکی از همکاران شهید کسایی، «حاج علی هم مسئول (سرپرست) عقیدتی- سیاسی پادگان (تیپ 55 هوابرد شیراز) و هم استاد آموزشهای سیاسی و مذهبی بود. در کردار و اندیشههای این انسان بافضیلت، دنیایی از عشق و معرفت به خداوند به چشم میخورد. او انسانی متعبد و متعهد هم برای حضرت حق و هم برای نظام اسلامی بود. وی یکی از شاگردان نمونه و موفق آیتالله دستغیب بود و در تفهیم و بیان مطالب و مقاصدش بسیار کارآمد بود».
کتاب آخرین فرصت به روایت همسر شهید
کتاب آخرین فرصت، اثری دربارهی شهید علی کسایی است که به بیان گوشهای از عنایات و کرامات این شهید بزرگوار پرداخته است. آخرین فرصت نوشتهی سمیرا اکبری از انتشارات بهنشر را میتوان در دستهی تاریخ شفاهی جای داد و با خواندنش، به برههای از تاریخ انقلاب و جنگ تحمیلی سفر کرد. در این مطلب، به زندگینامهی شهیدی پرداختیم که خطبهی عقدش را حضرت امام خمینی (ره) خواند و زندگیاش را وقف آموزش قرآن و نهجالبلاغه کرد. روز عروسیاش – که عید غدیر بود – دعا کرد خداوند شهادت را نصیبش کند. دعایش در غدیری دیگر مستجاب شد.
در این کتاب، داستان شهید علی کسایی را از زبان همسرش میشنویم. داستانی که شبیه به قصههای عاشقانه روایت میشود و پر از احساسات و عواطف عمیق و ناب انسانی است. اما نویسنده و راوی، به مسائل دیگری هم توجه دارند و در بازخوانی زندگی شهید کسایی، مربی و مسئول عقیدتی- سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز، وجوه دیگر زندگی او را نیز ناگفته نمیگذارند. این اثر، مضامین متفاوتی از صمیمیت و سادهزیستی، احترام به والدین، عشق به همسر و فرزند، صبر و ایثار، توجه به بیتالمال و حقالناس گرفته تا عفت و حیا و فداکاری و شهادت را در خود جای میدهد.
خاطرات شهید علی کسایی
در ادامه چند خاطره از این شهید را که برگرفته از کتاب «آخرین فرصت» است، با هم مرور میکنیم:
ازدواج در عید غدیر
همسرش خاطرهی روز ازدواجش با علی را چنین تعریف میکند:
«مراسم عروسیمان را ظهر گرفتیم که به چشم نیاید و حرمت داغداری خانوادهی شهدا حفظ شود. آمدیم توی اتاق که ناهار بخوریم. در را بست و پشت آن ایستاد. رو به من کرد و گفت: میدونی که تو این لحظه دعای ما مستجابه؟
گفتم: آره، ولی الان بیا ناهار بخوریم.
گفت: روزهام.
گفتم: توی روز عروسی روزه گرفتی؟!
گفت: روزهی نذره.
گفتم: چه نذری؟
گفت: اینکه همونطور که خدا منو تو عید غدیر متولد کرد، تو عید غدیر هم مزدوج کنه، حالا من دعا میکنم تو آمین بگو!
دستم را به دعا بلند کردم.
گفت: خدایا! همونطور که من و در عید غدیر متولد کردی و در عید غدیر مزدوج کردی، در عید غدیر هم به شهادت برسان!
غدیر هر سال که میآمد، منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در سومار برایم آوردند، گفتم: سالهاست منتظر شنیدنش بودم».
پیام هاتف
به نماز شب علاقهی خاصی داشت. تمام شبها برای مناجات با او بیدار میشد و عاشقانه به نجوا مینشست. یک شب که دیر به خانه بازگشت. من زنگ ساعت را بستم تا بتواند بخوابد. ناگهان سحرگاه سراسیمه برخاست. به ساعت نگاه کرد. وقت انجام نماز شب گذشته بود، با ناراحتی گفت: «تو نه تنها به من ستم کردی و لذت گفتگوی معشوق را از من گرفتی بلکه به اسلام هم خیانت کردی که امروز توفیق، رفیق راهم نیست». عاشق حق بود.
آخرین دیدار روحالله کسایی فرزند ارشد شهید با پدر
«آخرینبار که عازم سفر بود، محکم پایش را گرفتم تا نگذارم برود. گفتم: نمیگذارم بروی. من را بغل کرد و بوسید. با خنده گفت: چرا؟ ابروهایم را در هم کشیدم و ادامه دادم: اگر تو بروی، خیلی تنها میشوم. اصرار کرد. دلم برایش سوخت. رضایت دادم. اما به یک شرط که مرا با خودش به جبهه ببرد. قبول کرد و گفت: باشه ولی اول باید اجازه بگیرم، ببینم میشه سرباز کوچولوها را برد. گوشی تلفن را برداشت و کمیحرف زد. گفت: اجازه ندادند. آن روز خیلی گریه کردم. اما فایدهای نداشت. مادر پشت سرش آب ریخت. سه روز بعد برگشت. اما نه با پای خودش، بلکه بر دستان مردم سیاهپوش شهر. روزی که او شهید شد، من و دو خواهر چهار و پنجسالهام، جزء سیام قرآن را حفظ بودیم. بابا شبها به جای قصه، برای ما قرآن میخواند و برای عبدالله 9 ماهه به جای لالایی. حالا هر وقت دلم برای او تنگ میشود، به آفتاب که مثل او زندگیبخش و مهربونه نگاه میکنم».
وصیتنامه شهید علی کسایی
در فرازی از وصیتنامه شهید علی کسایی آمده است:
“وصیتنامهی سرباز کوچک اسلام علی کسایی”
تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى (سورهی بقره 197) ای مردم توشه برچینید که بهترین زاد و توشه برای انسان تقواست. گویند وصیتنامه عمر را دراز میکند. بگذار تا وصیتنامهی من دینم را پایدار کند و انقلاب اسلامیام را تداوم بخشد. اُوصيكُم عِبادَ اللَّه بِتَقوَى اللَّه وَ فِرُّوا مِنَ اللَّهِ إِلَى اللَّهِ «علی (ع)، نهجالبلاغه».
ای بندگان خدا شما را به تقوا توصیه میکنم و اینکه از خدا بترسید و از او فرار کرده و به سوی او بروید.
آیا هرگز دیدهاید که مادری فرزند کوچکش را بخواهد بزند؟ آن کودک پس از اندکی که از ترس مادر فرار کرده، احساس میکند که هیچ پناهگاهی جز دامن مادر ندارد و در نتیجه، خود را به آغوش پرمهر مادر میچسباند. پس بیایید که از ترس خدا به دامن پرمهر خدا پناهنده شویم که او نسبت به بندگانش رئوف و مهربان است.
یکی دو سال است که افتخار سربازی اسلام و سرباز امام زمان (ع) نصیب من شده است و هرچند که سعی کردهام به بهترین وجه انجام وظیفه کنم و لیکن خدایا تو میدانی که من از کار خودم راضی نیستم. من وقتی که علی (ع) را میبینم که با آن همه سعی و تلاش و رنج و عبادت و فداکاری باز نالهاش به آسمان بلند است که خدایا:
صَغُرَت بِی اَعمالِی (دعای کمیل)؛ اعمال من کوچک و کم است. من وقتی امام عزیزم خمینی کبیر را مینگرم که در دل تاریکیهای شب فریاد میزند که خدایا! من که عمرم کاری برای اسلام نکرد، لااقل مرگم را وسیلهی خدمت به اسلام قرار بده. پس خدایا! این من کوچک، این علی گناهکار چگونه از کار خودش راضی باشد.
ای مردم! شما را به خدا سوگند میدهم که بیایید این حالت عناد و سرکشی را از خود دور کنیم. بیایید تا ریشههای گندیدهی تکبر و غرور و خودبزرگتربینی را از درون خود بیرون بکشیم. بیایید با خدای خود آشتی کنیم. به خدا سوگند بزرگترین ضربهای که بشریت میخورد از همین کبریایی و خودنگریهاست «خطبه ۲۳۴ نهجالبلاغه». مخصوصاً به شما ای سران اسلام و ای سردمداران جمهوری اسلامی، التماس میکنم که بیایید خدمتگزار مردم باشید. مگر نشنیدهاید که امام عزیزمان خمینی مهربان فرمود: عزیزان من! امروز آبروی اسلام وابسته به اعمال ما و شماست. امروز شکست جمهوری اسلامی برابر است با شکست اسلام. امروز همهی اسلام در برابر کفر قرار گرفته است.
مردم به خدا سوگند ظهور امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) نزدیک است. بیایید جامعه را از جمیع آلودگیها و گناهان پاکسازی کنیم و منتظر قدوم مبارکش باشیم. اگر من شهید شدم، یکی دو روز بدنم را دفن نکنید، زیرا من منتظر امام بودم. شاید در آن چند روز امام عزیزم بیاید و زشت است دیگر که من روی زمین نباشم که یاریاش کنم.
الله الله فِیالاِسلام لاتَضیعُوا اَحکَامَهُ الله الله فِیالقُرآنِ لا تَتَّخِذُوهُ مَهجُوراً الله الله فِیالعُلَماءِ الرَّبانی لاتُکَذِّبُوهُم مَهجُوراً الله الله فِیالخُمَینِی لاتَترُکُوهُ وَحیِداً الله الله فِیالاِتِّحاد فَاِنَّهُ اَساسُ الفَلاحِ الله الله فِیالمَساجِد لاتَخُلُّوها مابَقیتُم.
وَالسَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی
علی کسایی