کتاب آخرین فرصت، در واقع گذری بر زندگی شهید علی کسایی است که به قلم سمیرا اکبری به نگارش درآمده و توسط به نشر نیز منتشر و روانه ی بازار کتاب شده است.
«آخریــن فرصــت فرصتــی نــاب در زندگــی ام بــود. یافتــن ایــن مجــال را مدیــون مؤسسـه نشـر فرهنـگ شـهادت هسـتم.» این جمله ی است که نویسنده در وصف کتاب آخرین فرصت گفته است.
کتاب آخرین فرصت با نثر روان و زیبایی که دارد، سعی می کند داستان زندگی شهید علی کسایی، مربی و مسئول عقیدتی سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز، را به تصویر کشد. نویسنده، این کتاب را با انجام ماهها مصاحبه با خانم قافلانکوهی، همسر شهید کسایی، زندگی سراسر عشق و ایمان آن ها را روایت می کند.
عموما کتاب های بازگوکننده ی خاطرات را می توان اثری ارزشمند در عرصه تاریخ شفاهی دانست و کتاب آخرین فرصت نیز از این قاعده مستثنی نیست و علاوه بر مرور خاطرات زندگی شهید، به عنوان یک تاریخ شفاهی از دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق نیز به شمار می آید.
داستان کتاب آخرین فرصت با بازگویی یک خواب عجیب از رفعت، دختر دوم خانواده قافلانکوهی، شروع و در گیر و دار فراز و نشیب های داستان و در لابه لای آن ها به مراسم خواستگاری و ازدواج با شهید علی کسایی می انجامد و قضایای بعد از ازدواج...
شهید علی کسایی، به تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۳۴ در شیراز متولد شده و از آن جا که آرمانهای انقلاب اسلامی و آموزشهای مذهبی در عمق جانش نفوذ کرده، زندگیاش را وقف ترویج قرآن و نهج البلاغه می کند و یکی از سعادت هایی که نصیبش می شود خواندن خطبه عقد توسط امام خمینی (ره) می باشد. مراسم عروسی این زوج خوشبخت در روز عید غدیربرگزار می شود و در روز عروسیاش دعا کرد تا خداوند شهادتش را نیز در این روز مبارک قرار دهد.
نسخه الکترونیک کتاب آخرین فرصت را می توانید از طریق اپلیکیشن فراکتاب خریداری نمایید و پس از دانلود در کتابخوان فراکتاب مطالعه نمایید.
کارتن هــای اســباب و وســایل گوشه گوشــە خانــه را پــر کــرده بــود. بــا سرخوشــی شـروع بـه قـدم زدن تـوی خانـه کـردم. راهـروی باریکـی ورودی خانـه را بـه یـک هـال خیلـی کوچـک وصـل می کـرد. سـالن پذیرایـی، در کنـار هـال، ابهتـی بـرای خـودش داشـت. پشـت سـالن هـم آشـپزخانه بـود. حمـام و دستشـویی هـم روبـه روی دو تـا اتاق هــا بودنــد.
پنجــرە اتــاق را بــاز کــردم. حیــاط بــا پیچک هــای پُــر پیــچ و خمــی تزئیــن شــده بــود کــه تــا روی حصارهــای کوتــاه قــد دورِ خانــه کشــیده می شــد. فکــرِ این کــه دیگــر از دســت آن همــه پلــه خـلاص شــدم، لبخنــدی را گوشــە لبــم نشــاند. تــوی ســالن برگشـتم و بـا وسـایل کلنجـار می رفتـم کـه صـدای در بلنـد شـد. بـه سـمت راهـرو رفتـم.
- کجا غیبِت زد علی؟ این چیه دستت؟
خندید و کنار قفسە چهارگوشی ایستاد که روی دیوار نصب و تلفن رویش بود.
- حالا که اینجا تلفن داره، یه قلک هم باید کنارش باشه.
قلک بیضی شکل را کنار تلفن جا داد و گفت:
«هر دفعه که زنگ زدیم، یه تومن می ندازیم تو قلک.»
- نــه علــی! خــودم از همســایه ها پرســیدم، گفتــن همیــن طــوری مجانــی همــه اســتفاده می کنــن.
- عزیزم این بیت الماله. اونا استفاده کنن، ما نمی کنیم تا شبهه ای توش نباشه.
علی به سمت هال رفت، پشت سرش روانه شدم.
- ولی آخه تلفن عمومی هم که من زنگ می زنم دو ریال می شه.
بالای سر یکی از کارتن ها نشست و چسبش را باز کرد.
- ما همون یه تومن می ندازیم تا خیالمون راحت باشه.
بالای سرش، بدون حرفی، ایستادم.
سرش را بالا آورد. محبت نگاهش را پُر کرده بود.
- رفعت! پول قلک که جمع بشه برای کلی کارای خیر خرجش می کنیم.
نسخه چاپی کتاب آخرین فرصت را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و از خواندن آن لذت ببرید.
مشخصات کتاب آخرین فرصت در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | به نشر |
نویسنده: | سمیرا اکبری |
تعداد صفحه: | 312 |
موضوع: | خاطرات، شهدا |
قالب: | چاپی و الکترونیک |
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی کتاب تاثیر گذاری بود. عالی بود...