بلندی های بادگیر رمان کلاسیک نوشته امیلی برونته است که با ترجمههای مختلفی در بازار نشر ایران موجود است. در این مقاله جملات کتاب بلندی های بادگیر ارائه شده است.
خلاصه کتاب بلندی های بادگیر
رمان بلندی های بادگیر داستانی است سرشار از عشق آتشین با پایانی تراژیک. ماجرا از آنجایی آغاز میشود که آقای لاک وود عمارت تراش کریس گرینج را اجاره میکند و زمانی که با صاحبخانهاش ملاقات میکند کنجکاو میشود تا در گذشته او کندوکاو کند تا متوجه دلیل این میزان از بدخلقی و خشم نهفته در وجود او شود. و از همین جا داستان آغاز شده و فلاش بکی به گذشته زده میشود به زمانی که هیت کلیف وارد خانه آقای ارناشو میشود و رابطه عاطفی با کاترین دختر آقای ارناشو برقرار میکند اما اوضاع خوب پیش نمیرود. و حالا هیت کلیف موجودی است که سراسر وجودش را خشم و نفرت و انتفام پر کرده و …
این رمان یک اثر پرشور و ماندگار از ادبیات کلاسیک انگلیس است که بر خلاف روزهای آغازین انتشارش رفته رفته به یک اثر پر طرفدار و ماندگار تبدیل شد. این اثر در دسته بندی ادبیات گوتیک،عاشقانه جای میگیرد.
درباره کتاب و امیلی برونته
زندگی امیلی برونته نویسنده کتاب به اندازه کتابش تراژیک و عجیب است. او دقیقاً در اتمسفری که در رمانش خلق کرده بزرگ شده برای همین هم توانسته به بهترین شکل فضاسازی را در رمانش انجام دهد. ما با یک داستان غم انگیز رو به روییم یک داستان عشقی که البته با ملودرامهایی با عشقهای آبکی فاصلهی زیادی دارد و این کیفیت هم ناشی از توانایی امیلی برونته در خلق این اثر بوده است. شخصیتهای بلندیهای بادگیر بسیار منزوی و اجتماع گریز اند؛ و این هم به دلیل خلق و خوی خالق اش بوده است. برونته مبتلا به اختلال آسپگر بوده است، اختلالی که در طیف اوتیسم قرار میگیرد اما بسیار ضعیفتر از آن است.
امیلی برونته خیلی مجال زندگی نیافت او در اوج جوانی درگذشت و از او به جز شاهکار بلندیهای بادگیر اثر دیگری باقی نماند. از این رمان در سینما اقتباسهای زیادی توسط کارگردانان مطرحی مثل لوئیس بونوئل به عمل آمده است.
یک نکته مهم درباره این اثر این است که دو حالت بیشتر وجود ندارد یا عاشق بلندیهای بادگیر میشوید یا اصلاً دوستش ندارید، حد وسطی نیست.
بهترین ترجمه کتاب بلندی های بادگیر
بلندیهای بادگیر به این دلیل که به انگلیسی نوشته شده است بدون ترجمه از زبان واسط و از زبان اصلی به فارسی ترجمه شده است.
در ایران ترجمههای متعددی از این رمان وجود دارد که مهمترین هایشان را بررسی میکنیم.
1-بلندیهای بادگیر ترجمه علی اصغر بهرام بیگی نشر علمی فرهنگی
این ترجمه قدیمی ترین نسخه فارسی از این رمان است که در سال 1335 تحت عنوان عشق هرگز نمیمیرد منتشر شده است. ترجمه در این نسخه نمره قبولی را میگیرد اما ترجمههای بهتر از آن نیز در بازار موجود اند.
بخشی از ترجمه:
…من که تصمیم گرفته بودم از هرگونه برخورد و معاشرت اجتناب ورزم و از همه کس کناره گیری کنم، من از بخت خویش امتنان داشتم، که سرانجام موفق شده بودم برای اقامت خود جایی گیر آورم بکلی از غوغای شهر و مردم آن به دور باشم، بلی من ضعیف و درمانده پس از آنکه تا هنگام غروب با دودلی و بی ارادگی خود در مبارزه بودم سرانجام مجبور شدم برای خود عذر و بهانه ای بتراشم…
2- بلندیهای بادگیر ترجمه نوشین ابراهیمی نشر افق
ترجمهای از یک مترجم جوان که آشنایی خوبی با ادبیات کلاسیک دارد و این تنها عنوان کلاسیک ترجمه شده توسط ایشان نیست. ترجمه خانم ابراهیمی بسیار روان و ساده و سرراست است.
بخشی از ترجمه:
…من که می خواستم از هرنوع معاشرت با مردم پرهیز کنم و باورم نمی شد که بالاخره خانه ای دور از هیاهو و شلوغی یافته ام… من ضعیف و ناتوان، بعد از این که تا غروب با تنهایی و تردید کلنجار رفتم، سرانجام پذیرفتم که به هم صحبت احتیاج دارم…
3- بلندیهای بادگیر ترجمه رضا رضایی نشر نی
رضا رضایی از مترجمان بسیار با تجربه ایران است که آثار بسیار محبوبی دارد؛ مثل: ترجمه «غرور و تعصب» جین آستین.
این ترجمه به بهترین ترجمه موجود در بازار معروف است که هم سرراستی و لحن روانی دارد هم به سبک و اصل متن وفادار است.
بخشی از ترجمه:
…من که تصمیم گرفته بودم از هر نوع مراوده و معاشرتی خودم را کنار بکشم و از طالع خودم هم شاد بودم که بالاخره به جایی نزول اجلال کرده ام که دست کسی به من نمی رسد، بله، من، آدم سست عنصر، تا غروب با کلافگی و تنهایی ام کلنجار رفتم اما آخر سر ضعف و زبونی وجودم رو شد…
بلندیهای بادگیر (وادرینگ هایتس)
4-بلندیهای بادگیر ترجمه سعیدا زندیان نشر قدیانی
این نسخه جدیدترین ترجمه فارسی موجود از این کتاب است که از سال 1396 روانه بازار شده است. این ترجمه نیز هم ساده و روان است و هم وفاداری به متن، لحن و سبک نویسنده را رعایت کرده است.
بخشی از ترجمه:
… من که تصمیم داشتم از هر هم صحبتی و رابطۀ اجتماعی فاصله بگیرم، و همیشه از بخت خویش متشکر بودم که سرانجام در مکانی اقامت گزیده ام بی هیچ زحمت و جنجالی از سوی مردم و غوغای شهر. من بی اراده، تا غروب با تردید و تنهایی خود جدال کردم و سرانجام ناخواسته به خواهش دلم پاسخ دادم…
در بخشی از کتاب بلندیهای بادگیر میخوانیم:
براى لحظهاى فکر کردم او خطاب به من سخن مىگوید، و در حالىکه بسیار خشمگین بودم، به سوى این آدم رذل سالخورده پیش رفتم و چیزى نمانده بود که با لگد او را از اتاق بیرون بیندازم. اما خانم هیتکلیف با جوابى که داد، مرا متوقف کرد. او گفت: «پیرمرد ریاکار نفرتانگیز! وقتى اسم جهنم را مىآورى نمىترسى از این که خودت هم به آنجا بروى؟ به تو اخطار مىکنم که از عصبانى کردن من بپرهیزى والا بلایى به سرت مىآورم که حظ کنى. صبر کن ببینم جوزف، ببین.»
در حین گفتن این جملات آخر، کتابى تیره رنگ را از قفسه بیرون آورد و ادامه داد: «حالا به تو خواهم گفت که چقدر در زمینهى جادوگرى پیشرفت کردهام و به زودى قادر به انجام هر کارى خواهم بود. آن گاو قرمز رنگ به طور اتفاقى نمرد، در ضمن روماتیسم تو هم ربطى به تقدیر و سرنوشت ندارد.»
پیرمرد نفسزنان گفت: «اوه، اى موجود شریر، اى موجود شریر! خداوند ما رو از شر شیطون حفظ کنه.»
«نه، اى پیرمرد فاسد و هرزه! تو در گمراهى به سر مىبرى. گورت را گم کن. وگرنه مىبینى که چه بلایى به سرت مىآورم. تو را به مجسمهاى از موم و گل تبدیل خواهم کرد و هر کس که بخواهد در کارم دخالت کند، والله نه نمىگویم که چه بلایى بر سرش مىآورم، اما خواهى دید، برو بیرون، والله کارم را شروع مىکنم.»
پایان داستان بلندی های بادگیر
با مرگ پدر کاترین اوضاع برای هیث کلیف سختتر میشود. او روزبهروز خشمگینتر و در نهایت به مدت سه سال ناپدید میشود. کاترین با او ازدواج نمیکند و آنچه میان این دو باقی میماند رنج و درد و کینه است. برخی معتقدند کاترین نمادی از خود امیلی برونته است و او در واقع به روایت احساسات و هیجانات درونی خودش پرداخته است و هیث کلیف نمادی از مرد آرمانی اوست که هرگز به او نرسید.
بلندی های بادگیر pdf
امکان دانلود نسخه الکترونیکی رمان بلندیهای بادگیر اثر امیلی برونته در فراکتاب ممکن است.
بلندی های بادگیر
جملات کتاب بلندی های بادگیر
عشق من به لینتون مانند شاخ و برگ درختان است، زمان آن را تغییر میدهد، من به خوبی میدانم، چون زمستان درختان را تغییر خواهد داد. عشق من به هیتکلیف شبیه صخرههای جاودانه است، منبعی از لذت که کمی قابل مشاهده است. او همیشه در ذهن من است، نه به عنوان یک لذت بلکه به عنوان ذرهای از وجودم.
بدون او نمیتوانم زندگی کنم. من نمیتوانم بدون روح خودم زندگی کنم.
کاش دوباره دختری میشدم، سرسخت و آزاد.
مقتولین قاتلان خود را آزار میدهند. من معتقدم، من میدانم که ارواح در زمین سرگردان هستند. همیشه با من باش، به هر شکلی مرا دیوانه کن. فقط مرا در این ورطه رها نکن، جایی که نمیتوانم تو را پیدا کنم. من نمیتوانم بدون او زنده بمانم. من نمیتوانم بدون روح خودم زندگی کنم.
با خود میاندیشم: چرا بیهوده سعی میکنی عکس العمل قلب اعصابت را از شنیدن خبر این فاجعه پنهان داری؟ چرا میخواهی وانمود کنی که خونسردی و آرامش خود را از دست ندادهای؟ این کبر و غرور تو نمیتواند خدا را فریب دهد.
روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است.
من قلبم را به او دادم و او آن را گرفت و زمانی که مرد، آن را به من برگرداند. مردم با قلب خود احساس میکنند و از آنجا که او مرا نابود کرده است، من قدرتی برای احساس کردن او ندارم.
میگفت بهترین کار در یک روز گرم ماه ژوئیه این است که آدم از صبح تا شب برود روی یک تکه چمن وسط بوته زار دراز بکشد، زنبورها لابهلای گل ها با وِزوِزشان برای آدم لالایی بگویند، چکاوکها بالای سر آدم آواز بخوانند، آسمان آبی و بی ابر باشد و خورشید هم مدام بتابد. این کل تصور او بود از سعادت بهشتی.