کتاب بلندی های بادگیر اولین و تنها رمان امیلی برونته است. ویژگی متمایزکننده این رمان در زمان انتشارش لحن شاعرانه و دراماتیک بیان آن، عدم توضیح از نویسنده و ساختار غیرمعمولش بود. به نظر برخی از منتقدان ادبی، شخصیت کتی در «بلندی های بادگیر» بسیار شبیه خود امیلی است و شاید هیت کلیف نماینده آن دسته از مردانی باشد که امیلی قادر به دوست داشتن آن ها بود.
امیلی جین برونته(۱۸۱۸-۱۸۴۸)، نویسنده و شاعر انگلیسی است. «بلندی های بادگیر» (Wuthering Height)، در فارسی با عنوان «عشق هرگز نمی میرد» نیز ترجمه شده است. «وادرینگ هایت» در این داستان نام عمارت خانوادگی ارنشاو است و به معنی خانه ای است که روی تپه و در معرض باد ساخته شده.
واژه Wuthering از کلمه ای اسکاتلندی گرفته شده و به توفانی که اطراف خانه اصلی داستان وجود دارد اشاره می کند و نمادی از فضای پرسروصدای داستان است.
«بلندی های بادگیر» شهرتی جهانی دارد. کتاب بلندی های بادگیر داستان عشق آتشین ولی مشکل دار میان هیث کلیف و کترین ارنشاو است و این که این عشق نافرجام چگونه سرانجام این دو عاشق و بسیاری از اطرافیانشان را به نابودی می کشاند. هیث کلیف کولی زاده ای است که موفق به ازدواج با کاترین نمی شود و پس از مرگ کاترین به انتقام گیری روی می آورد.
هیت کلیف رویش را به طرف هیرتن برگرداند و گفت: «آن گوسفندها را به داخل ببر. اگر امشب بیرون بمانند زیر برف خفه می شوند، یک تکه تخته هم جلوی در آغل بگذار.»
با حالتی نگران و خاطری آزرده گفتم: «پس من باید چکار بکنم؟» هیچکس بدین پرسش پاسخی نداد. به دور و بر خود نگاهی کردم و جوزف را دیدم که ظرف غذای سگ ها را آورده بود. خانم هیت کلیف هم خودش را سرگرم آتش زدن دانه های چوب کبریتی کرده بود که در موقع جا به جا کردن چایدان های سر بخاری از قوطی کبریت بیرون ریخته بود. جوزف پس از اینکه ظرف غذای سگ ها را جلوی آنها گذاشت نظری به اطراف اتاق انداخت و با همان لهجه شکسته بسته خود گفت:
«من تعجب می کنم شما چطور می تونین هنوز اینجا وایسین. حالا که همه بیرون رفتن. اما حرف زدن من چه فایده ای داره. شما اصلاً نمی خواهین چیزی بفهمین. بجهنم که بلایی سرتون بیاد!...» متوجه شدم که روی سخن جوزف با من است و چون به شدت عصبانی شده بودم قدمی به سوی او برداشتم تا با لگد از اتاق بیرونش کنم ولی خانم هیت کلیف به موقع جواب جوزف را داد و مانع از اقدام من شد. «ای پیر ریاکار رذل! وقتی اسم جهنم را می بری آیا از آن نمی ترسی که خودت هم سرانجام به آنجا بیفتی؟ به تو تذکر می دهم که بار دیگر از عصبانی کردن من بپرهیز وگرنه بلایی بر سرت خواهم آورد که خودت حظ کنی!»
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوب...