کتاب عقاید یک دلقک را میتوان یکی از ماندگارترین آثار داستانی در تاریخ ادبیات آلمان به شمار آورد. هاینریش بل در این اثر کوشیده است ریاکاریها و تلخیهای دنیا را از پس صورتک یک دلقک مطرح کند. اگر چه کتاب عقاید یک دلقک در گروه داستانهای عشقی طبقهبندی میشود اما مضامین انتقادی و اعتقادی زیادی را طرح می کند.
هانس شنیر انسانی با طرز فکری خاص، از یک خانواده متمول است که خانواده را به خاطر تفاوت در نوع نگرش به زندگی و مذهب ترک کرده و دلقک سیرک شده است. دلقک به نظر خود از بیماریهای زیادی از جمله افسردگی، سردرد و نداشتن ارتباطات متنوع رنج میبرد. او تنها قادر است خود را در کنار ماری تصور کند و نه هیچ زن دیگری. ماری دختری کاتولیک است که با وجود احساس گناه، شش سال بدون ازدواج با هانس زندگی کرده است زیرا دلقک اعتقادی به ازدواج روی کاغذ نداشت و همچنین نمیخواست مجبور باشد فرزندانش را کاتولیک بار بیاورد.
وقتی به بون رسیدم هوا تاریک بود و به سختی جلوی خودم را گرفتم تا مثل پنج سالِ گذشته که کارهای طوطیواری را در طول رفتوآمدهایم انجام میدادم دیگر تکرار نکنم؛ از پلههای ایستگاه پایین بروم، بالا بیایم، کیفم را روی زمین بگذارم، بلیت را از جیب کتم درآورم، کیفم را بردارم، درحالیکه بلیت را در دست دارم از کنار دکهی روزنامهفروشی بگذرم، روزنامهی عصر را بخرم، از ایستگاه بیرون بیایم و تاکسی بگیرم.
تقریباً به مدت پنج سال کارم همین بود که از شهری به شهر دیگر میرفتم، صبح از پلههای ایستگاه پایین میرفتم و بعدازظهر از پلهها بالا میآمدم، تاکسی میگرفتم، دستم را داخل جیبم میکردم تا پول خردهایم را پیدا کنم و به رانندهی تاکسی بدهم، از دکهی روزنامهفروشی روزنامهی عصر را میخریدم و در پستوی ذهنم به نظم و ترتیب از قبل برنامهریزیشدهی این امور مکانیکی که ناخودآگاه هم بودند فکر میکردم و خوشم میآمد.