کتاب سگ ولگرد داستان آزار و اذیت یک سگ اصیل اسکاتلندی است. «پات» یک سگ معمولی نیست، او انسان تنهایی در پوشش حیوان است. سگ زمانی که با صاحب خود به ورامین میرود، بوی شیربرنج که بوی آشنایی برای او است و یادآور مادرش است، سبب میشود از صاحب خود دور و گم شود. در این مسیر انسانها به «پات» بیرحمی میکنند و او را کتک میزنند.
از ویژگیهای بارز این سگ چشمان میشی اوست که در عمق آن ذات یک انسان رنج دیده نمایان است. در انتهای داستان کلاغهایی که در بالای سر سگ به پرواز در آمدهاند به چشمهایش خیره شدهاند تا آنها را از حدقه درآورند که نمادی است از نابودی انسانی دردمند و روشنفکر توسط جامعهای که قدرت درک او را ندارد. علاقه «پات» به مادرش از جنس عقده ادیپ_علاقه فرزند پسر به مادر که سبب حسادت به پدر میشود نیست؛ زیرا کتاب سگ ولگرد تاثیر از دورانی دارد که صادق هدایت در سفر هند بوده و آشفتگی اوضاع اجتماعی در کشور و حتی شاید آوارگی خودش علت سرخوردگیهایش شده بوده و این علاقه به مادر میتواند تعبیری از شکایت و دلتنگیهای این نویسنده نسبت به سرزمین مادریاش باشد.
صادق هدایت، داستاننویس و مترجم ایرانی در سال 1281 خورشیدی در تهران متولد شده و در سال 1330 در پاریس درگذشت. صادق هدایت، یکی از پیشگامان داستاننویسی مدرن ایران بهحساب میآید. نویسندگان برجستهی نسلهای پس از او، همچون عباس معروفی، هوشنگ گلشیری و غلامحسین ساعدی، تاثیری انکارناشدنی از وی پذیرفتهاند.
اثر معروف وی، «بوف کور» که رمانی کوتاه به سبک سورئالیست است، نقطهی عطفی برای ادبیات داستانی ایران بهشمار میرود. عباس معروفی، نویسندهی نامدار ایرانی، کتابی با نام «پیکر فرهاد» در پاسخ به کتاب بوف کور نوشته است. یکی از نخستین آثار هدایت، کتاب «فواید گیاهخواری» بود که آن را در زمانی که هنوز در دبیرستان مسیحی سنلویی مشغول به تحصیل بود، نوشته و منتشر کرد.
هدایت از جوانی به گیاهخواری روی آورده و تا پایان عمر، گیاهخواری را ادامه داد. او معتقد بود خوردن گوشت، موجب ایجاد خوی درنده در انسان میشود. وی بر این باور بود که پایان دادن به جنگ و ستیز میان آدمیان، با پرهیز از کشتار حیوانات آغاز میشود و گیاهخواری را راهی برای تعالی اخلاقی انسان میدانست. درونمایهی آثار هدایت، موضوعاتی همچون ناسیونالیسم ایرانی، پرهیز از خرافات، مبارزه با استبداد و انتقاد از وضعیت اجتماعی و سیاسی و نیز اخلاقیات است. او در نگارش کتابهای خود، از توصیفاتی واقعگرایانه استفاده میکند.
از میان آثار دیگر هدایت، میتوان به «زنده به گور» (مجموعهی داستان کوتاه، 1309)، «پروین دختر ساسان» (نمایشنامه، 1309)، «اصفهان نصف جهان» (سفرنامه، 1311)، «سه قطره خون» (مجموعهی داستان کوتاه، 1311) و «حاجی آقا» (داستان بلند، 1324) اشاره نمود. هدایت در فروردین سال 1330 در آپارتمان اجارهای خود در پاریس، با گاز خودکشی کرد. او پیشتر، در سال 1307 در رودخانهی مارن فرانسه اقدام به خودکشی کرده، اما موفق نشده بود. پیکر او در گورستان پرلاشز پاریس با حضور جمعی از دوستداران وی، به خاک سپرده شد. هدایت پیش از خودکشی، برخی از نوشتههای چاپ نشدهاش را از بین برد.
دو چشم باهوش آدمی در پوزهی پشمآلود او میدرخشید. در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد، در نیمهشبی که زندگی او را فراگرفته بود، یک چیز بیپایان در چشمهایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمیشد آن را دریافت؛ ولی پشت نینی چشم او گیر کرده بود. آن نه روشنایی و نه رنگ بود، یکچیز باورنکردنی مثل همان چیزی که در چشمان آهوی زخمی دیده میشود، بود، نهتنها یک تشابه میان چشمهای او و انسان وجود داشت؛ بلکه یک نوع تساوی دیده میشد. دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزهی یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود».
هدایت، «پات» را سگی دارای ویژگیهایی انسانی میداند. آن هم در جامعهای که گویی در آن انسانها، بویی از انسانیت نبردهاند. همهی آنها از شکنجهکردن این سگ بینوا لذت میبرند و از او نفرت دارند. پات برای آنها، صرفا وسیلهای برای رهایی از زندگی کسالتبارشان است. آزاردادن پات برای آنان، سرگرمی و در عین حال، نوعی انتقامجویی است. پات بهنوعی تاوان بدبختیهای آنها را پس میدهد. آنها انسانند، اما در رفتارشان با سگ بینوا، پات بهمراتب انسانتر است. بهراستی کدامیک شایستهی «پست» نامیده شدن هستند؟ در ادامه می شنویم:
«ولی به نظر میآمد نگاههای پر از التماس او را کسی نمیدید و نمیفهمید! جلو دکان نانوایی، پادو او را کتک میزد، جلو قصابی، شاگردش به او سنگ میپراند، اگر زیر سایهی اتومبیل پناه میبرد، لگد سنگین کفش میخدار شوفر از او پذیرایی میکرد و زمانی که همه از آزار به او خسته میشدند، بچهی شیربرنج فروش لذت مخصوصی از شکنجهی او میبرد. درمقابل هر نالهای که میکشید، یک پاره سنگ به کمرش میخورد و صدای قهقهی بچه پشت نالهی سگ بلند میشد و میگفت: «بدمسب صاحاب!» مثل اینکه همهی آنهای دیگر هم با او همدست بودند و به طور موذی و آبزیرکاه او را تشویق میکردند، میزدند زیر خنده. همه محض رضای خدا او را میزدند و بهنظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتاد جان دارد، برای ثواب بچزانند.
نظر دیگران //= $contentName ?>
به هیچ وجه به درد نمیخوره...