کتاب اشعار سیامک بهرام پرور منتخبی از اشعار این شاعر جوان است که از کتابهای به رنگ نارنگی و قلب پرتقال خونی انتخابشدهاند. این اشعار در قالب غزل و غزل-مثنوی سروده شدهاند. اشعاری عاشقانه و دلنشین که سرشار از موسیقی و عاطفه و تغزل هستند و سعی شده تا جهانبینی شاعر درباره عشق را به تصویر بکشد. بهرام پرور در مجموعهای به رنگ نارنگی از معشوق آسمانی به معشوق زمینی رسیده است. این برخلاف اشعار شاعران کلاسیک است که از معشوقهٔ زمینی به مفاهیم مقدس میرسیدند. اشعار او دارای ساختار روایی و فرم گرا هستند. او یک عاشقانه سرای حقیقی است و در اشعارش میتوان فضاسازی را به نحو محسوسی مشاهده کرد.
بهرام پرور شاعری است که اشعار او از دایره واژگان بسیار گستردهای سرچشمه میگیرد و این کلمات حقیقتاً در آثار او خوش مینشینند. عروض را میتوان در اشعارش قوی دید و اینکه او بر ساختار پیچیده در اشعارش تأکید بالایی دارد. او همچنین در ساختارشکنی هم ماهرانه عمل میکند. بهرام پرور اسطوره را بهخوبی میشناسد و در اشعارش از آن بهره میجوید و با بهروزرسانی کردن این اسطورهها بهخوبی آنها را در آثارش میگنجاند. در مجموعهای به رنگ نارنگی شاعر یک شعر در قالب نیمایی دارد که بانام آرزو سروده شده است و تواناییهای او را در سرایش قالبهای آزاد به رخ میکشد.
سیامک بهرام پرور شاعر، مترجم و منتقد ادبی متولد 1355 مشهد است. او هماکنون در آمل مازندران سکونت دارد. شغل اصلی او طبابت است و در کنار آن به فعالیت ادبی مشغول است. او مقالات زیادی را در نشریههای مختلف به چاپ رسانده است و اشعار نزار قبانی و کتاب گمگشتگان ساموئل بکت را ترجمه کرده است. از کتابهای نقد او میتوان از انقلاب تا جمهوری، از ترانه و تندر، سرایشی برای هزار خوانش را نام برد. مجموعه اشعار او هم بانامهای عطر تند نارنج، به رنگ نارنگی، قلب پرتقال خونی به چاپ رسیدهاند. او یک کتاب نثر بانام مینویسمت که مجموعهای از نامهها است را هم در کارنامهٔ ادبی خود دارد.
بانو! بهار روسریات را به باد داد، رنگینکمان حادثه پل زد به روی باد...
وقتیکه رنگهات همآغوش میشوند، نسل هزار و یک غزلت میشود زیاد!
شب بر شلال موی تو ترویج میشود، بر روی گونههای تو تبلیغ بامداد
ای اجتماع هرچه نقیض است در جهان!، منطق ولی به فلسفهات دارد اعتقاد
لبهای تو حلاوت امن یجیب عشق!، چشمان تو تلاوت شیرینان یکاد!
ابلیس در لباس تو با بوسه بوسه سیب!َ، پیراهن تو ... دست من... آغاز ارتداد!
تنها تویی که شعر مرا زنده میکنی، یعنی که دستهای تو: توحید در معاد!
چیزی به من بگو که شب از نیمه هم گذشت، این بار قصه من و لبهای شهرزاد!
چل گیس تو ... حکایت چل دزد، روسیاه!، آغوش توست شرح سفرهای سندباد!...
تکثیر تو تمام تنم را گرفته است، تنها «تو» در توالی تب رو به ازدیاد
حالا که واژهها به «تو» آغشته میشوند، باید به احترام غزل راست ایستاد!