کتاب امام حسن (ع) به زندگی حضرت امام حسن (ع)، امام دوم شیعیان میپردازد. این مجموعه شامل مینیمالها و داستانکهایی با موضوعاتی نظیر ارتباط معصوم با مردم، حاکمان، دوستان و دشمنان است.
با شکفتن گُل خوشبوی خانهمان، حسن، انگار دلم قراری دیگر یافت و شبستان زندگیام که از نور وجود امیر مؤمنان، علی (ع) روشن بود، با حضور پسرمان فروغی دیگر پیدا کرد و آنگاه که سالی پس از آن، فرزند دیگرمان حسین کاشانهٔ ما را نورانیتر کرد، در خانهٔ کوچکمان جلوه و جمالی بسیار زیبا پدید آمد.
من، دختر پیامبر خدا (ص)، با نگریستن به چهرههای معصوم حسن و حسین، سیمای پدر را میدیدم و از وجود آن دو، بوی پیامبر (ص) را احساس میکردم. علاقهٔ حَسنین به پیامبر، همچون علاقهٔ پیامبر (ص) به آنان بود. هرگز از یاد نمیبرم که پدرم پیوسته میفرمود:- حسن و حسین که درود بر آنان باد، جوانان اهلبهشتاند. آن دو، گلهای بوستان جهاناند. و بسیار اتفاق میافتاد که رسول خدا (ص) میفرمود: - فاطمهجان! حسنین را نزد من بیاور. هنگامی هم که آنان را میدید، غرق بوسهشان میکرد و چنین میگفت: - خداوندا! هر کسی که این فرزندان و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در روز قیامت با من همنشین فرما!
پیامبر خدا (ص) همواره به حسن و حسین احترام میگذاشتند و به آنان محبت میکردند. هنگامی هم که همراه آن دو به مسجد میرفتم، پدرم با دیدنشان میفرمود: هرکسی این دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر آنکه با اینان دشمنی بورزد، با من دشمنی کرده است.حسن و حسین کوچکاند. پیامبر (ص) در خانه مشغول استراحت است. حسن مجتبی، تقاضای آب میکند. رسول خدا (ص) بهدلیل علاقهای که به او دارد، بلند میشود، مقداری شیر میدوشد و ظرف شیر را بهدست حسن (ع) میسپارد. در این هنگام میبینم که حسینم نیز از جای برمیخیزد و بهسوی آن دو میرود؛ اما هرچه تلاش میورزد تا پدربزرگ کاسهٔ شیر را از برادرش، حسن بگیرد و به او بدهد، موفق نمیشود.
با شگفتی رو بهسوی پیامبر خدا (ص) میکنم و میگویم: - پدرجان! انگار حسن را بیشتر دوست میدارید! رسول خدا (ص) نگاه مهربانش را از کودکان برمیگیرد، به چهرهام مینگرد و میفرماید:- نه دخترم! چون او اول آب خواست، باید نوبت و حساب و کتاب را رعایت میکردم.