داستان کتاب چند روز پر هیجان، درباره نوجوانی است که برای نجات پرستویی گیر کرده در کابل برق از هیچ کوششی دریغ نمیکند .آندره روزی در یکی از کابلهای فشارقوی انتقال برق در نزدیکی خانه خود، پرستویی را میبیند که پس از پرواز گروه، در میان کابل بال و پر میزند .پرستو چند روز به همان حالت میماند و پرستوهای دیگر با غذا دادن به او، او را زنده نگهمیدارند .آندره برای نجات پرستو از پدر و مادرش تقاضای کمک میکند، اما این تلاش به جایی نمیرسد، سرانجام، آندره ماموران اداره برق را به یاری میطلبد و بدین ترتیب پرستو نجات مییابد .
از بالای درخت اکالیپتوس همه جا را به دقت از نظر گذراند، ولی از منزل خودشان به بعد، چیزی دیده نمی شد. سر تا سر جلگه چنان پست و هموار و دست نخورده بود که، تپه ای تنها با سایه ای تیره در دور دست ها، نزدیک خط افق، دشت را خالی تر و آرام نشان می داد؛ تپه ای یکّه و تنها هم چون خودش.
فقط شبکه خط انتقال نیرو بود که یکنواختی این چشمانداز را بر هم میزد. این شبکه، با دکل های فولادی غول پیکر، سرتاسر جلگه را با گام های بلند پیموده، و در پشت تپه از چشم پنهان می شد. شبکه از نزدیک زمین پدر می گذشت و یکی از آن دکل های بزرگ در زمین آن ها بود؛ تکه زمین چهار گوش هایی که با سیم های خاردار محصور شده و منطقه ممنوعی را به وجود آورده بود.
«آندره» عادت داشت که از لابلای سیم های خاردار، دکل را تماشا کند. دور تا دور دکل را سیم های خاردار احاطه کرده بود و بر روی هر پایه آن، تابلوهای هشدار دهنده، با تصویر قرمز رنگ جمجمه و دو استخوان به نشانه مرگ، نصب شده بود. روی هر تابلو، به سه زبان مختلف کلمه «خطر» نوشته شده و عددی چندین رقمی، میزان ولتاژ را نشان می داد؛ میلیون ها ولت.