اولین رمان یک نگهبان ساختمان
داستان، به قلم فرهاد ساربانی و روایتگر نگهبان ساختمانی است که دست های پینه بسته اش ، نه تنها شوق نوشتن را از او نگرفت ، بلکه اراده ای عظیم جهت ادامه ی مسیر نویسندگی ، در وجودش نهاد .
رابینسون یک ایده بود که قرار بود به عنوان یک اختراع ثبت شود.
عروسکی که می بیند، می شنود و حرف می زند. اما نداشتن دانش و سرمایه باعث شد که از نیمه راه باز گردد و به سرانجام نرسد. اینک نه تنها نام، شکل و مأموریتش تغییر کرده؛ بلکه او را در قالب داستانی می خوانید که پا را فراتر گذاشته و شخصیت هایی گرد او آمده اند...
پیش بینی همه چیز را کردم. برای همین خودت و ماشینت رو هم لازم دارم. اگر فاصله سیستم تا رابینسون زیاد باشه نیاز به تقویت آنتن هست یا باید داخلش سیم کارت بگذاریم که کنترلش کنیم؛ که چه با آنتن و چه با سیم کارت خطرش کمی بیشتره. و ممکنه پلیس یا مخابرات متوجه بشه و لو بریم. یا اینکه تو فرکانسش اختلال به وجود بیاد. اما ما با ماشین تو، کنار خانه فرازمند توقف می کنیم و چون فاصله کم هست هیچ اتفاقی نمیفته.
ما از طریق رابینسون، اول به پسر فرازمند، مهران، نزدیک می شیم و توسط اون، داخل اتاق فرازمند رو می بینیم. چون فرازمند و دخترش زهره خانم من رو می شناسند، من رو اصلا نباید اون اطراف ببینند و هر جا ضروری بود تو می روی جلو و بقیه اوقات تو ماشینت نشسته ای. بقیه کارها به عهده خود من هست...