امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 4,300
نظر شما چیست؟

داستان های اعصاب خوردکن 

کتاب حاضر اثری از حمیدرضا رضوانی اول می باشد و داستان هایی که در این کتاب می خوانید، همگی واقعیت هستند، یعنی هم واقعیت روزمره جامعه ما هستند، و هم داستان های واقعی هستند که برای شخص نویسنده اتفاق افتاده است و یا همین طور که در رو و زیر جامعه در حال حرکت بوده به چشم دیده، و یا با گوش شنیده است.

 البته منظور این نیست که کسی برای او تعریف کرده باشد، منظور این است که چند قدم آن طرف تر واقعاً اتفاق افتاده و او با گوش شنیده است، اما از روی حیا و یا اینکه از فضولی بدش می آمده نگاه نکرده اما از آنجایی که انسان وقتی چیزی توی دستش باشد نمی تواند جلوی گوش هایش را بگیرد، شنیده و با قلمی در این دستش بوده، روی کاغذی که در آن دستش بوده، نوشته!
داستان های اعصاب خورد کن گوشه ای از عادات و رفتارهای اجتماعی ماست. 

این داستان ها را نخوانیم تا اعصابمان بیشتر خورد شود. بخوانیم تا نکنیم... اعصاب دیگران را خورد! 

در بخشی از این کتاب می خوانیم : 

" یه روز آقای ژارگیل داشت رانندگی می کرد.
بزارید همین آغاز داستان، این توضیح رو بدم که ژارگیل از دو واژه ژار و گیل تشکیل شده که هیچ کدوم هیچ مفهومی نداره. البته ممکنه از ابتدای واژه ژاروان جان و انتهای واژه نارگیل تشکیل شده باشه که چون اون ژاروان جان نیست و ژان وال ژان هست پس این نظریه رو کلاً باید کنار گذاشت.
حالا می تونیم ایشون رو در این داستان به نام کوچیک صدا بزنیم تا مشکلی پیش نیاد! نام اصلی ایشون اکبر هست اما از اونجا که باید از نام های پارسی استفاده کنیم پس اکبر در این داستان نام «سیاوش» رو برای خودش انتخاب کرد.
بامداد یک روز آفتابی که آلودگی هوا اجازه نمی داد از آسمان آبی زیبا لذت ببری، سیاوش داشت با احتیاط در خیابان رانندگی می کرد.

 ناگهان یک کامیون بزرگ از فرعی به داخل خیابان اصلی پیچید و کل خیابان دو بانده رو اشغال کرد. مقداری از شن های داخل کامیون روی آسفالت ریخت و زیر لاستیک ماشین سیاوش رفت.
ماشین سیاوش مقداری لغزید اما خوشبختانه مشکلی پیش نیومد. سیاوش چند بار تلاش کرد تا از کامیون سبقت بگیره اما هر بار که به کامیون نزدیک می شد گرد و خاک زیادی روی شیشه ماشین می نشست و چند بار هم سنگریزه های کوچک روی شیشه ماشین خورد و سبب شد تا سیاوش دست از تلاشش برداره.
کامیون لاین سبقت رو اشغال کرده بود و لاین دوم هم توسط ماشین هایی که دوبله و سوبله پارک کرده بودند مسدود شده بود.

 یعنی اگر سیاوش می خواست از سمت راست کامیون سبقت بگیره تا نصفه می رفت و بعد یهویی با چند ماشین که خیابان را مسدود کرده بودند روبرو می شد و دوباره باید به پشت سر کامیون بر می گشت.
سیاوش بر خلاف همیشه که عادت نداشت بوق بزند به کامیون بسیار نزدیک شد و گرد و خاک و سنگریزه ها را به جان خرید و شروع کرد به بوق زدن و چراغ دادن تا راننده کامیون برای عبور، راه بدهد. بعد هم شیشه را پایین داد و سرش را بیرون کرد تا چند عدد دری وری و یا سخنان رکیک، نثار راننده کامیون کند تا مقداری آرام شود."

صفحات کتاب :
52
کنگره :
PIR8075‭‬ /‭ر8553‏‫‬‭‬‮‭د2 1398
دیویی :
‏‫‬‮‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
5615027
شابک :
978-622-6562-07-2‬‬
سال نشر :
1398

کتاب های مشابه داستان های اعصاب خورد کن