امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 2,900

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

جویندگان طلای بی رنگ

کتاب حاضر اثری از محمد متین محمدی می باشد که توسط انتشارات آرسس منتشر شده است.

محمدمتین محمدی کودک ده ساله ای است که به نوشتن و نقاشی با گواش علاقه بسیار دارد. به گفته ی خود او از سن دو سالگی علاقه عجیبی به پیاده کردن مطالب موجود در ذهن خویش روی برگه  داشته است و دفترهای نقاشی دوران خردسالی اش هر کدام بیانگر داستانی کوتاه است. از سن شش سالگی در کلاس های نقاشی شرکت کرده و از پایه دوم ابتدایی شروع به نوشتن داستان های خیلی کوتاه کرده است و با تشویق های معلم خود این مجموعه را به چاپ رسانده است. مجموعه ی حاضر شامل 6 بخش با نام های آهوهای بهشتی، پشیمانی، جویندگان طلای بی رنگ، کار نیک، دوست دارم گنجشک باشم، خاطرات من و موزه می باشد.

در بخشی از کتاب جویندگان طلای بی رنگ می خوانیم

" یک روستایی بود که دچار خشکسالی و کم آبی شده بود. همه مردم که متوجه کم آب شدن رودخانه شده بودند، مقداری آب برای خودشان ذخیره کرده بودند، تا از خشکسالی در امان باشند.

در آن روستا کوه بلندی وجود داشت که منشأ آب رودخانه، آنجا قرار داشت و پر از آب بود، ولی کسی جرأت بالا رفتن از کوه را نداشت. چون در آن کوه، غولی زندگی می کرد که مردم روستا از آن غول بزرگ می ترسیدند.

روزی دو پسر به نام های کوروش و داریوش تصمیم گرفتند که از آن کوه بالا بروند.

مردم روستا به آنها گوشزد کردند که رفتن به کوه، خطرناک است و ممکن است اسیر غول شوند و...

اما کوروش و داریوش با فکر و اندیشه، تصمیم گرفته بودند به آن جا بروند.

آن دو پسر شجاع به مردم گفتند:

«ما به آن کوه می رویم و برای مردم روستا آب می آوریم، فقط شما باید برای ما کاری انجام بدهید. آهنگرها برای ما بیل و کلنگ های مرغوب بسازند، زنان خیاط برای ما دو تا کیف محکم بدوزند تا ما  بتوانیم وسایل مورد نیاز را داخل کیف ها بگذاریم و همراه خود ببریم».

بعد از چند روز وسایل خواسته شده توسط مردم روستا آماده  شد.

آن دو برادر از خانواده خود خداحافظی  کردند و راهی کوه  شدند.

آنها  رفتند و  رفتند. ناگهان به یک غول برخورد  کردند. همان غولی که همه از آن می ترسیدند و می لرزیدند.

آن دو پسر به غول گفتند: «ای غول، ای غول بزرگ. تو با ما چکار داری؟»

غول  گفت: «من سوالی از شما می پرسم. اگر جواب بدهید من راه رودخانه را به شما نشان می دهم ولی اگر نتوانید پاسخ بدهید، من هر دوی شما را می بلعم».

کوروش و داریوش قبول  کردند و  گفتند: «سؤالت را بپرس»."

صفحات کتاب :
52
دیویی :
8‮فا‬3
کتابشناسی ملی :
5677280
شابک :
‏‫‭978-622-6562-16-4‬‬‬
سال نشر :
1398

کتاب های مشابه جویندگان طلای بی رنگ