مترسک مزرعه آتشین داستان ایرانی به قلم داود امیریان میباشد. مترسک مزرعه آتشین از جنگ و هشت سال دفاع مقدس روایت میکند، از نوجوانی پسر بچه نازدانه به نام آیدین و این که چگونه روزگار جنگ از این پسربچه یک مرد میسازد.
چشم به آسمان دوختهام. انگار بر مخمل سیاه آسمان صدها هزار مرواریددرخشان دوختهاند. نسیم خنکی میوزد. ملافه را تا چانه بالا میکشم. دیگر از اتاقهای پایین صدا نمیآید. میدانم که همه خوابیدهاند. جز من که روی پشتبام هستم و هنوز خواب به چشمانم مهمان نشدهاست.
سرِشب با اصرار و کلی قیافه گرفتن، توانستم مادرم را راضی کنم تا جایم را روی پشتبام پهن کنم. هرچه مادر گفت اول پاییز است و معلوم نیست باران بیاید یانه، گوش ندادم. بعد روی پرده پشتبام خزیدم و به صداهایی که از پایین میآمد گوش دادم. لیلا مثل همیشه شروع کرد به شکایت و گله از من پیش آقاجان. میدانستم که آقاجان با چشمهای همیشه خستهاش به تلویزیون خیره شده و اعتنایی به حرفهای لیلا نمیکند. سرانجام لیلا زد زیر گریه و گفت: شما همیشه فرق میدازید، مگه من بچه شما نیستم. حالا آیدین پسر شده، باید هرچی دوست داره انجام بده و شما هم چیزی بهش نگید؟
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...