نظر شما چیست؟
در یک روز آفتابی، آقای روباه توی جنگل مشغول گشت و گذار بود که متوجه یک مرغ چاق و چله ای شد که روی شاخه ی درختی نشته بود.

آقای روباه با خودش گفت: اوممم به به ناهار امروزم هم جور شد.

اما روباه و مکار اونقدر آروم این جمله رو با خودش گفت تا کسی نفهمه که چی تو سرش میگذره.

آروم آروم جلو رفت و به مرغ نزدیک شد.

کتاب های مشابه چگونه عشق و صلح به جنگل رسید