امتیاز
5 / 4.3
دریافت آوا کتاب
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
رایگان

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
کتاب صوتی پوست نارنج اثر صمد بهرنگی، درباره ی معلمی است که در روستایی دور تدریس می کند. او آخر هر هفته به شهر و خانه ی خود باز می گشت و پس از پایان تعطیلات دوباره به روستا می رفت.

روزی مرد قهوه چی برای درمان بیماری زنش از معلم درخواست کرد که از شهر برایش نارنج بیاورد اما وقتی معلم بازگشت...

در قسمتی از کتاب صوتی پوست نارنج می شنویم:

خوب، آقا معلم، حالا که تو می خواهی بروی شهر، زحمت بکش یک کمی پوست نارنج برای ما بیاور.
صاحبعلی قلیان را آورد و گذاشت جلو من و خودش سرپا کنار من ایستاد که حرف های ما را بشنود. وقتی من گفتم: روی چشم نوروش آقا. حتماً می آورم، صاحبعلی چنان خوشحال شد که انگار مادرش را سالم و سرپا می دید.

صبح روز شنبه که سر جاده از اتوبوس پیاده شدم نارنج درشتی توی کیف دستیم داشتم. از قدیم گفته اند دم کرده ی پوست نارنج برای دل درد خوب است. اما کدام دل درد؟

از سر جاده تا ده، تند که می رفتی، سه ربع ساعت طول می کشید. قدم زنان آمدم و به ده رسیدم. اول سری به منزل خودم زدم. نارنج و دو سه کتابی را که سر کلاس لازم بود، برداشتم و بیرون آمدم. صاحب خانه در حیاط جلوم را گرفت و پس از سلام و علیک گفت: خدا رحمتش کند. همه رفتنی هستیم.

آخ!.. صاحبعلی بی مادر شد. طفلک صاحبعلی! حالا چه کسی صبح ها نان به دستمال تو خواهد بست که بیاوری سر کلاس بخوری؟
نارنج انگار در کف دستم تبدیل به سنگ شده بود و سنگینی می کرد.
پرسیدم: کی؟
صاحبخانه گفت: شب پنجشنبه، از نصف شب گذشته. دیروز خاکش کردیم.

کتاب های مشابه پوست نارنج