نظر شما چیست؟
کتاب هزار و یک شب، قسمت ششم: حکایت دو وزیر، دربارۀ تلاش دختر وزیر، شهرزاد، است که برای زنده ماندن شروع به گفتن داستان هایی پیوسته می کند و هر داستان درمانی برای روح زخم خورده پادشاه می شود. این کتاب توسط جلال نوع پرست بازنویسی شده است.

داستان های این مجموعه در طول تاریخ و توسط افراد مختلف گردآوری شده است. داستان های این میکروکتاب بخشی از هویت جمعی ما به شمار می رود و به شرح قصه ها و افسانه هایی می پردازد که گذشتگان ما درباره ی اسطوره و جهانی که در آن زندگی می کردند، ساخته اند. اصل کتاب به زبان فارسی پهلوی بوده که بعد از ترجمه آن به عربی، متاسفانه نسخه اصلی از بین می رود. اما نکته ای که در پس این هزار و یک شب است، می تواند حکایت امروز هر کدام از ما باشد.

عبداللطیف طسوجی، نویسنده، مترجم و از فاضل های دوره فتحعلی شاه بود. علم ادبی او در زمان خودش به قدری بوده که لغت نامه برهان قاطع را اصلاح کرد. در سال ۱۲۵۹ به دستور شاهزاده بهمن میرزا ترجمه هزار و یک شب از عربی به فارسی را شروع می کند. محمدعلی خان اصفهانی، متخلص به سروش، هم او را در این راه و در تبدیل اشعار عربی به فارسی همراهی کرد. سرانجام در سال ۱۲۶۱ برای اولین بار در چاپخانه سنگی تبریز هزار و یک شب چاپ می شود و تا به امروز هم از همان نسخه طسوجی استفاده می شود.

علی اصغر حکمت استاد ادبیات فارسی و پژوهشگر، کتاب هزار و یک شب را مربوط به پیش از دوره هخامنشی می داند که در هند به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به فارسی (احتمالا فارسی باستان) ترجمه شده و در قرن سوم هجری زمانی که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوی به عربی برگردانده شده است. اصل پهلوی کتاب ظاهرا از زمانی که به عربی ترجمه شده از میان رفته است.

ترجمه ی فارسی نسخه ی عربی آن در سال ۱۲۵۹ هجری قمری، در زمان محمدشاه قاجار، به دست «ملا عبداللطیف طسوجی» آغاز شد (این کتاب دارای ارزش تاریخی است، اما در کل یک سوم کتاب اصلی را هم شامل نمی شود) و «میرزا محمدعلی سروش اصفهانی» اشعاری به فارسی برای برخی از داستان های آن سرود و برای تعداد دیگری از این داستان ها اشعاری از شعرای بزرگ پارسی گوی انتخاب کرد؛ ترجمه، سرایش و انتخاب اشعار تا زمان ناصرالدین شاه ادامه داشته است. نسخه کنونی فارسی پس از اتمام امور «طبع کتاب» در زمان ناصرالدین شاه به چاپ سنگی رسید.

در بخشی از میکروکتاب هزار و یک شب (One Thousand and One Nights) می خوانید:

در شب سی وششم، شهریار ادامه ی قصه را از شهرزاد طلب کرد. او ادامه داد که:
علی نورالدین متعجب شده بود. پرسید: چگونه می شود که صیادی به پادشاهی نامه بنویسد؟! هرگز اینگونه که تو می گویی نخواهد شد. خلیفه که دریافته بود به غلط رفته و هر آن هویتش افشا می شود، دست پاچه اما هوشمندانه گفت: راست می گویی! ولی بگذار دلیلش را به تو بگویم. من و او در دبستان، نزد یک آموزگار درس می خواندیم! بخت با او یار بود و سلطان بصره شد و خدا مرا صیاد کرد؛ اما او بسیار وفادار و حق شناس است.

من تا به حال از او درخواستی نکردم. جز این که به تو می دهم. حتما آن را خواهد پذیرفت. علی وقتی که شنید مرد صیاد از سر صدق سخن می گوید کلام او را پذیرفت و گفت: بنویس. خلیقه قلم و کاغذ گرفت و پس از نوشتن نام خدا بر بالای نامه، به سلطان محمدبن سلیمان زینی این چنین نوشت که:

این نامه از هارون الرشید بن مهدی است که خطاب به محمدبن سلیمان زینی نوشته شده است، که پرورده ی نعمت و لطف من است و او را بر پاره ای از مملکت نایب خود کرده ام؛ باید در همان لحظه ای که این نامه را می بیند، خود را از نیابت من معزول بداند و علی بن خاقان را بر جای خود بنشاند و با این فرمان مخالفت نکند.

علی بن خاقان نامه را گرفت، از ایوان قصر پایین آمد و به سوی بصره روان شد.

بعد از رفتن علی، شیخ ابراهیم به خلیفه گفت: ای پست فطرت، دو ماهی برای ما آوردی، که نیم درهم بیشتر ارزش نداشت؛ در عوض آن پنج دینار زر گرفتی، اکنون می خوای کنیز را هم از دست ما بگیری؟ خلیفه که خشم باغبان را دید، مسرور را صدا کرد و از او خواست که جلوی شیخ را بگیرد و او را آرام کند. همان موقع که خلیفه جامه های خود را به صیاد بخشیده بود، جعفر به قصر رفته و از جامه دار خواسته بود که برای خلیفه لباس بیاورد؛ از قضا جامه دار همان لحظه به اتفاق جعفر برمکی وزیر سر رسیدند؛ خلیفه لباس های خود را عوض کرد و ردای خلافت پوشید و در مقابل شیخ ابراهیم ایستاد.
صفحات کتاب :
150

کتاب های مشابه هزار و یک شب (قسمت ششم)