امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 2,500
نظر شما چیست؟
کتاب کودکی من در هند، شرح زندگی و اتفاقات رابیندرانات تاگور است. رابیندرانات با زبان روان و آهنگینش به بازگو کردن زندگی خود و پیشامدهایی که منجر به روی آوردنش به ادبیات شده، می پردازد و اسرار کودکی و بزرگسالی اش را فاش می کند.

رابیندرانات تاگور (Rabindranath tagore) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و چهره پرداز اهل بنگال هند است. معروفیت او به سبب شاعری اوست و اولین ادیب آسیایی است که جایزه جهانی نوبل را به خودش اختصاص داده است.

در بخشی از کتاب کودکی من در هند (Meine kindheil in indien) می خوانیم:

کلکته ای که من در آن زاده شدم، هنوز در روزگار کهنه بود. گاری ها در خیابان قرچ قورورچ راه می انداختند و تازیانه ها بر پشت اسب های لاغری که استخوان شان از زیر پوستشان بیرون زده بود، فرود می آمدند.

اتوبوس برقی نبود، اتوبوس نبود، خودرو نبود. اما آدم در آن روزگار، دست پاچه دنبال کارهایش نمی دوید. روزها همراه با آرامش می گذشت و جنب و جوش چندانی نبود. کارمندها پیش از رفتن به دفتر، نخست حُقه حسابی می زدند، و در راه دفتر هم بِتِل می جویدند. برخی شان سوار پالان کین می شدند، برخی دیگر چهار پنج نفره با هم گاری می گرفتند. درشکه های پول دارها آراسته به جنگ افزار بود، و بالای صندلی پشت اش، سقفی چرمی بود که به چادری نیمه کشیده می ماند. گاری ران با دستاری که کج بر سر نهاده بود، روی چارپای نر می نشست. دو مهتر هم پشت می نشستند و ریسمانی از دم گاو کوهی در دست می گرفتند. آن ها با فریاد «هِی یو» رهگذرها را از سر راه دور می کردند.

زن ها در تاریکی با پالان کینی که از هر سو بسته بود، از خانه بیرون می آمدند. حتی تصور این که تنها سوار گاری شوند هم، شرمنده شان می کرد. تا جایی که بهره گیری از چتر بارانی و آفتابی هم کاری مردانه به شمار می آمد. اگر زنی دلاوری می کرد و نیم تنه یا کفشی محکم می پوشید، خوار شمرده می گشت و به ریشخند، «مِم صاحب» نامیده می شد، که معنایش این بود که از رسم نزاکت و برازندگی دور شده. هر گاه زنی ناگهان با مردی بیگانه، یا با مردی از خویشاوندان اش روبه رو می شد، زود چادرش را روی نوک بینی اش می انداخت و به او پشت می کرد.

پالان کینی که زن ها با آن از خانه بیرون می آمدند، درست به اندازه اتاق های خانه، بسته بود. دور دخترها و عروس های آدم های دارا را پارچه کلفت هم می گرفت و با آن مانند سنگ گوری می شدند که پا هم داشت! دَروانی با دستواره یی مفرغی، برای آن ها کار می کرد. کارش این بود که کنار درب بنشیند و از خانه نگهبانی کند، سبیل اش را تاب بدهد، پول ها را درست به بانک برساند، زن ها را هنگام رفتن به دیدار خویشان همراهی کند، و در روزهای جشن، بانوی خانه را با پالان کین راه اندازد.

دوره گردانی که هر روز با کالاهایشان در برابر درب پیدا می شدند، پولی کف دست دروان می گذاشتند تا اجازه رفتن به درون خانه را بیابند، و گاری های کرایه هم برای دَروان سرچشمه درآمد بودند. گاه پیش می آمد که مردی نمی خواست در این بده بستان «شرکت» کند و در برابر ایوان خانه، آشوب می کرد.
صفحات کتاب :
88
کنگره :
‏‫‭PK1723‏‫‭/ک9 1389
دیویی :
‏‫‭891/4436
کتابشناسی ملی :
2127324
شابک :
978-964-374-257-7
سال نشر :
978-964-374-257-7‬

کتاب های مشابه کودکی من در هند