کسی را درون من چال می کنند و من به هاری دست هاشان خیره می مانم و به گودی حفره ی به قد و قواره ی تنم، که نه به شکل قبر است و نه به دنیایی روشن تر از آنی که میت در آن می زیسته. کسی را درون من چال می کنند، اینــان که گرد پیکرم چمباتمه لمیده اند و درون مرا گود می کنند، این پنج تن، یکی سرم، دوتا سینه ام و آن دو دیگری پاهایم را گود می کنند. گویی هر پنج نفر یکی و آن یکی دستی ست که پیکرم را چنگ می اندازد و پاره می کند. خونابه و خاک بیرون می کشد. آن ها را به خاطر نمی آورم. صورت شان معلوم نیست ـ یا آن ها به تاریکی اند یا حدقه ی چشم های من خالی ست که قادر به دیدن و ...
کنگره :
PIR8148/الف784ک5 1389