موج می کوبد بر ساحل سنگی و تراوش آب صورتم را خیس می کند. مرغان دریایی با جیغ های پیاپی در پرواز و من تنها، در سکوت مطلق درونی ام هیاهوی موج و مرغان ماهیخوار را گذرا حس می کنم و بوق کشتی هایی را که در خلیج فارس در تردّدند می شنوم.
هوا اشباع است از رطوبت و تنم لزج و خیس و به سختی نفس می کشم.
نیمه شب بود که آخرین نگاهمان را روی تراس هتل به هم دوختیم. و خداحافظ، بدون اینکه اجازه دهم یک کلمه حرف بزند و یا حتی خداحافظی کند...
و حالا من در تنهایی خویش در این اندیشه که چرا...؟
کتابشناسی ملی :
م82-37034
کنگره :
PIR8193/الف25ص3 1386