قهرمان این رمان با امیدواری بسیار به تدریس در خانه اعیان و اغنیا میپردازد و تصور میکند که اگر خودش را در زمانی به یاد بیاورد که همسن و سال شاگردهایش بود، میتواند محبت و اعتماد این شاگردها را جلب کند.
برونته در این کتاب براساس تجربههای خود، خانم معلم جوان را به جاهای دور میبرد و در کنار کسانی مینشاند که موقعیت اجتماعی برتری دارند. اگنس گری قرار است به کسانی درس بدهد که ارباب یا بانوی او به حساب میآیند و احترام چندانی برایش قائل نیستند، اما این زندگی با همه دشواریهایش خالی از هیجان نیست و قهرمان داستان سرانجام احساسهایی تلخ و شیرین را تجربه میکند.
در بخشی از داستان «اگنس گری» میخوانیم: «ابلهانه است آرزو کردن زیبایی. آدمهای عاقل نه برای خودشان چنین آرزویی میکنند و نه در دیگران به آن اهمیت میدهند. اگر ذهن آدمی پرورش یافته باشد و دلش هم صاف و مشتاق، دیگر سر و وضع ظاهر چه اهمیتی دارد. این را معلمها از دوره کودکی به ما میگویند. ما هم به کودکان خودمان همین را میگوییم. عاقلانه و درست هم هست، ولی آیا چنین عقایدی پشتوانه عملی و تجربی هم دارند؟»
کنگره :
PZ3/ب485الف7 1391