ویندا ساعت نه وربع بود که روی تپه کلابراکارسید. ماه درآمده بود ساعت 9و20 دقیقه به دوراهی دو درخت رسید و9 ونیم کنار چشمه بود . به این ترتیب قبل از ساعت 10 به سنفااستینو، 10و نیم به پرالو ، نیمه شب به کرقو وتا ساعت یک می توانست به ولدپتا برسد. اگر آرام می رفت 10 ساعت طول می کشید . اما برای او که چاپار گردان ا ول سریعترین چاپار تیپ بود نهایت 6 ساعت راه بود. سریع پیش می رفت با تنی زارو خسته میانبرها را پشت سر می گذاشت. پیچ وخم ها همه مثل هم بودند اما او هرگز اشتباه نمی کرد. سنگها و بوته هارا در تاریکی شب هم می شناخت. سربالایی ها را آنچنان یک نفس بالا می رفت که آهنگ نفس در سینه اش تغییر نمی کرد وپاهایش مثل دو پیستون اورا به جلو می راندند. حتما رفقایش همینکه از دور اورا می دیدند که به طرف اردوگاه می آید می گفتند زود باش ویندا ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار عالی خسته نباشید...