... و گفت دنبالم بیاین. رفت و ماهم پشت سرش، و از راهی می رفت که ما اومده بودیم.
نقطه ای ایستاد و با انگشت به سمتی اشاره کرد. نگاه کردیم ولی چیزی ندیدیم جز خاک خودمون.گفتیم پس کو کعبه؟!
روبندش رو لحظه ای یاز کرد و بست، و باز با انگشت به دوردست اشاره کرد. نگاه کردیم، و دیدیم !... یکی نبود. صدها و شاید هزارها کعبه! اون قدر که سرتاسر دشت سیاهی می زد. اطراف همون مسیری که ما اومده بودیم و ندیده بودیم...
کنگره :
PIR8151 /م33د4 1386
کتابشناسی ملی :
م84-38660