شاهزاده خانم کوچولوی اسپانیا روی صندلی طلایی خود نشسته بود و آه می کشید. او خسته و ناراحت به خدمتکارش گفت: «آه! خیلی کسل کنندس... اینجا هیچ اتفاق تاز ه ای نمی ا فته. کاشکی یه پسر بودم. اونوقت با کشتی میرفتم دریا و بادبان ها رو بالا میبردم بعد چیزهای تازه کشف میکردم و منظره های زیبا و شگفت انگیز میدیدم...
دیویی :
دا398/2الف923ش 1395
شابک :
978-600-7633-39-7