دریتو سر قرار که رسید مدتی بود که دیگران انتظارش را می کشیدند . بامبیرو و اورا اورا هردو بودند . چنان سکوتی حکم فرما بود که حتی می شد از خیابان صدای زنگ خانه ها را شنید . صدای دو ضربه به گوش رسید اگر می خواستند قبل از سپیده دم به کارشان برسند باید عجله می کردند دریتو گفت بریم . پرسیدند کجا بریم دریتو از آن دسته از آدم هایی است که اگر کاری را خواسته باشند بکنند توضیح نمی دهند او جواب داد حالا بیان بریم در سکوت در خیابانهای خلوت و خالی ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
واقعاا بعضی وقتا همینجوریه،اصل رو ول میکنیم و دنبال فرعیم...
مرسیبییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی. بگیر تا اخرش...
معلوم نشد که آخرش چیشد...