من فاطمه ام اینجا مکّه است، و امروز بیستم جمادی الثانیة، و پنجمین سال بعثت پدرم پیامبر.
این روزها مادرم احساس دیگری دارد، و این منم که مرتّب او را دلداری می دهم، که نُه ماه است با او هم راز و هم سُخَنَم.
پدر عزیزم ـ که از اعماق جان یکدیگر را دوست می داریم ـ روزی وارد خانه شد. مادرم را دید که در اطاقِ تنهایی با کسی هم صحبت است که گویی با رفیقِ دیرینِ خود سخن می گوید. با تعجّب پرسید:
با که سخن می گفتی؟
مادرم گفت: با کودک همراهم.
کنگره :
BP27/2/الف887الف4 1382
کتابشناسی ملی :
م82-8778