کتاب خاطرات یک لباس شخصی (چاپی و pdf)
امتیاز
5
/
4.7
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
13,000
خرید
10%
54,000
نظر شما چیست؟
ساعت حدود 21:30 تا 22 بود رفتیم سمت امیرآباد شمالی.
دیدم مأمورهای ناجا حدود 200 نفر چهار راه به سمت بالا را مسدود کرده بودند.
من چون در کوی دانشگاه زندگی کرده بودم می فهمیدم که وقتی این چها راه با این همه آدم بسته شده حتما یا خبری شده یا احتمال وقوع اتفاقی است.
اتوبان کردستان را خلاف رفتیم بالا.
از آخر کوچه هفدهم موتورها را از جوی آب رد کردیم و از ته کوچه رفتیم داخل.
هنوز به ته کوچه نرسیده بودیم که چشمتون روز بد نبینه ...
دیدم مأمورهای ناجا حدود 200 نفر چهار راه به سمت بالا را مسدود کرده بودند.
من چون در کوی دانشگاه زندگی کرده بودم می فهمیدم که وقتی این چها راه با این همه آدم بسته شده حتما یا خبری شده یا احتمال وقوع اتفاقی است.
اتوبان کردستان را خلاف رفتیم بالا.
از آخر کوچه هفدهم موتورها را از جوی آب رد کردیم و از ته کوچه رفتیم داخل.
هنوز به ته کوچه نرسیده بودیم که چشمتون روز بد نبینه ...
صفحات کتاب :
96
کنگره :
JQ1789 /آ5خ86 1391
دیویی :
324/955
کتابشناسی ملی :
2749794
شابک :
978-964-7416-86-3
سال نشر :
1391
نظر دیگران
مظلومیت نیرو های انقلاب.....
کتاب خوبیه اطلاعاتِ خوبی در مورد فتنه ی سال 88 و واقعیت ماجرا میده...
نمیشه گفت کتاب بی طرفیه. ولی من بازم نفهمیدن این لباس شخصی ها کی هستند.نه بسیج نه سپاه.چه نیروی مردی هست که جل...